دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

دستمالي

سر كلاس Calculus استاد چيني محترم – كه البته بنده به خاطر خوب درس دادنشان كلي به چيني ها ارادت پيدا كرده‌ام- مشغول توضيح دادن نمودارهاي سه بعدي بودند كه طبق شيوه‌ي شرقي‌ها رفتار كردند و از يكي از پسرهاي كانادايي كه در رديف جلوي كلاس مي نشيند براي اهداف كمك آموزشي استفاده كرد كه بنده خدا گوش‌هايش از شدت خجالت قرمز شده بود. كسي هم نبود به اين استاد محترم بگه كه دست زدن به كمر يك نفر و نشان دادنش به عنوان صفحه و تجسم سه بعدي دادن از روي بدن مي‌تواند تهمت همجنس بازي را برات به همراه داشته باشه. ‌به خصوص اينكه مدرسه ما در خيابان Church هست و استاد Calculus ترم قبل هم كه عملا از جنس لطيف تر تشريف داشتند. موضوع وقتي جالب تر شد كه از حسين هم كه كنار من نشسته بود استفاده ابزاري شد. حسين جان تا تو باشي به جماعتي كه داره ازشون استفاده ابزاري مي شه نخندي!!

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

عقاب

دوران راهنمايي در مدرسه نيك‌پرور مديري داشتيم اديب، به نام دكتر فياض بخش. بعدها به آلمان رفت و دكترايش را در روانشناسي گرفت. يك بار سرزده سر كلاس آمد و شعر عقاب پرويز ناتل خانلري كه معلم ادبياتمان براي حفظ كردن به ما داده بود را برايمان خواند كه بسيار هم زيبا خواند و شايد بدون اغراق زيبايي شعر را برايمان دوچندان كرد. سجاد جهانگرد اين شعر را چندي پيش در وبلاگش به طور كامل قرار داد و خواندنش براي من بسي نوستالژيك بود و هفت سال من را عقب برد و خودم را پشت نيمكت‌هاي تك‌نفري كلاس ديدم در حالي كه به صورت دكتر فياض‌بخش زل زده بودم. کلمات با وزن و لحنی خوش از میان دو لبش بیرون می آمد و حرکات دستانش، شعر را همراهی می کرد. الحق و الانصاف بعد‌ها در دبيرستان نه تنها مديري به اين حد روشنفكر و باسواد و خوش تيپ و خوش قيافه و خوش لباس و شش تيغ نيافتيم، بلكه نظام فكري از راهنمايي به دبيرستان 180 درجه تغيير كرد و انجمن حجتيه بود و باقي مسايل كه شايد بعده ها مجالي شد براي نوشتن خاطرات آن روزگاران. نقدا چند بيتي از عقاب را بخوانيد و اگر خوشتان آمد كاملش را اينجا بخوانيد:
عمر در اوج فلک برده بسر
دم زده در نفس باد سحر
ابر را ديده به زير پر خويش
حيوان را همه فرمانبر خويش
بارها آمده شادان ز سفر
به رهش بسته فلک طاق خطر
سينه کبک و تذرو و تيهو
تازه و گرم شده طعمه او
اينک افتاده در اين لاشه و گند
بايد از زاغ بياموزد پند
بوي گندش دل و جان تافته بود
حال بيماري دق يافته بود
دلش از نفرت و بيزاري ريش
گيج شد بست دمي ديده خويش
يادش آمد که در آن اوج سپهر
هست زيبايي و آزادي و مهر
فر و آزادي و فتح و خطر است
نفس خرم باد سحر است
ديده بگشود و به هر جا نگريست
ديد گردش اثري زآنها نيست
آنچه بود از همه سو خواري بود
وحشت و نفرت و بيزاري بود
بال بر هم زد و برجست ز جا
گفت کاي يار ببخشاي مرا
سالها باش و بدين عيش بناز
تو و مردار تو عمر دراز
من نيم در خور اين مهماني
گند و مردار ترا ارزاني
گر در اوج فلک بايد مرد
عمر در گند بسر نتوان برد

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

SIN Number

ديروز براي اولين بار در كشور كانادا مجبور شدم براي كار اداري مدت 45 دقيقه در صف معطل باشم كه البته هر چه كه نداشت يك پست وبلاگ براي من يكي داشت. رييس محترم دپارتمان در نتيجه پيدا نكردن بنده، نامه استخدام من را به يكي از دوستان داده بود تا به من بدهد و ايشان هم قبول كرده بود. در كمال تعجب و شگفتي با بي ادبي عجيبي در هنگام تحويل نامه مواجه شدم تا حدي كه در هنگامي كه مشغول توضيح دادن يكي از سوالات رياضي بودم، نامه روي ميز من پرت شد! بعد از برطرف شدن شوك و كلاس ها، بلافاصله جهت گرفتن SIN Number به يكي از نزديك ترين دفاتر دولتي در خيابان St Clair رفتم. البته ناگفته نماند كه تمام اطلاعات لازم را قبلا از پورتال دولت كانادا – كه انصافا اكثر خدمات را آنلاين ارايه مي كند- گرفته بودم و فرمهاي لازم را هم پر كرده بودم. حتي مكان نزديك ترين دفتر را نيز با دادن كد پستي پيدا كرده بودم. صف طولاني بود و من هم فرصت را مغتنم شمرده و مشغول خواندن كتابي شدم كه حسين قبلا دونلود كرده بود. اما نكته جالب اين بود كه تقريبا 5 نفر ديگر هم در صف مشغول مطالعه كتاب بودند و نفر جلويي من هم روزنامه را تقريبا از مراحل بلع و هضم گذرانده بود و آماده جذب بود. تقريبا در دقايق 15 ام معطلي يك كارمند را براي سرعت بخشيدن اضافه كردند و در نهايت Front Desk هم پس از مواجهه با نبود مراجع به كمك كارمندان ديگر آمد و خاطره دفاتر دولت الكترونيك را در ايران براي من زنده كرد كه براي صدور مجدد گواهي نامه بايد از صبح زنبيل مي گذاشتي و 4 ساعتي گرماي وحشتناك را در تابستان تحمل مي كردي و … هر چند شناخت BUGهاي اين دفاتر به خصوص دفتر تخت طاووس باعث شد كه پروسه پاسپورت من در كمتر از 7 دقيقه انجام شود ولي معدل معطلي خيلي وحشتناك تر از اين حرفا بود. خانم Front Desk با خوش رويي بيش از حد فرمودند كه تا سه روز ديگر با اين شماره تماس بگيريد و SIN را دريافت كنيد يا اينكه 10 روز بعد منتظر پست شوم.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

دختران داغ

زمان: ساعت 2:55 بامداد روز جمعهمكان:آسانسور خوابگاهوضعيت: خستگي در حد مرگ از 12 ساعت كار مداوم روي تكليف Discrete Math و پاكنويس كردن و Submit كردن آن.افراد حاضر در آسانسور: من، حسين، دو پسر از طبقه 7 كه يكي از آنها بريتانيايي است.پسر بريتانيايي بعد از فشرده شدن دكمه طبقه 14 رو به من مي كند.- طبقه 14 هستي؟- بله. چطور مگه؟- تا حالا نديده بودمت. خيلي عجيبه.- ولي من دوست شما را ديده بودم قبلا. حالا چي اين عجيبه؟- اين نشان مي ده كه دخترهاي داغي(…) مي توانند در طبقه 14 باشند كه من تا اين موقع سال نديده باشم.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

آرسنال-یوونتوس

سر و صدای شکم بینوا در بدو ورود به لابی خوابگاه، به طور خودكار مسيرم را به سمت كافي تريا كج كرد و بعد از برداشتن اسلايسي كش لقمه، در حالي كه شاهد كشيده شدن كارت دانشجويي در شكاف Cashier machine بودم، جماعتي را ديدم انبوه كه جلوي تلويزيون پلاسماي تريا مشغول ديدن فوتبال بودند. بدون مسلح كردن چشم،شستم خبر دار شد كه جماعت بايد همگي از مهندسان آينده هموطن باشند كه اتفاقا هم حدس دقيقي بود. از 20 نفر پسري كه آرسنال و يوونتوس را دنبال مي كردند، آرش را شناختم كه مثل هميشه در كمال ادب و متانت پيش دستي كرد و براي احوال پرسي پيش من آمد. در باب پيش دستي هم آنچه هميشه من را بازنده مي كند، نبودن عينك روي صورت و در نتيجه Pattern Recognition ضعيف حاصله است كه در بسياري موارد حتي اعتراضاتي را هم از سمت بچه هاي خوابگاه براي من در پي داشته. چه بسيار دفعاتي كه برايم توضيح دادند كه در فلان جا هر چه قدر برايت دست تكان داديم و خنديديم و .. كوچكترين عكس العملي نشان ندادي و بعدها حتي بعضي ها جواب سلامم را به سردي مي دهند كه پس از توضيحات اميلي براي من مكشوف شد كه اين سردي ريشه در چه دارد. استفاده نكردن از عينك هم به دليل درد عجيبي است كه در قسمت بالايي گوش سمت چپم ايجاد مي شود و با سردرد ادامه پيدا مي كند. خلاصه اينكه اينكه آرش جان اگر جسارتي از سمت ما شده شما به بزرگواري خودتان ببخشيد. گويا به لحظات آخر نيمه دوم رسيده بودم و آنچه لطف تماشاي بازي را از من گرفته بود كامنت هايي بود كه دو سه نفر از كساني كه نزديك من نشسته بودند در باب پايين تنه دختران در حال گذر مي دادند. از قضا بسيار تيزبين و دقيق بودند و نكاتی را اشاره مي كردند كه در كمال بيشرمي حاكي از اين بود كه پيراهن ها در اين راه پاره كرده بودند و براي خودشان كوهي از تجربه بودند. وقف كردن احتمالي اين نگاه در درس هايشان در آينده مهندسان زبردستي و تيزبيني از ايشان خواهد ساخت. بعد از بازي هم در كمتر از طرفت العيني جماعت پراكنده شدند و گويا قصد كتاب خانه كرده بودند.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

HBD

و اما روز تولد. حوالی ظهر پدر با من تماس می گیرد. بسیار مشعوف می شویم. حال و احوالی و تبریکی. الحمد الله سر و حال و فبراق است. بعد نویت به مادر می رسد و باز هم تبریک و حال و احوال. این حلقه به اندازه family.length ادامه پيدا مي كند و بسيار ما را سرحال مي آورد.
دقايقي بعد حسين آمدنش به خوابگاه را براي تكميل كردن پروژه جاوا، در بعد از ظهر روز شنبه اول آوريل سنه دو و هزار و اندي به من اطلاع مي دهد. شب تلفنم زنگ مي زند و براي آوردن حسين و وارد كردن اسمش در ليست نگهباني، راهي طبقه همكف مي شوم. دست و بالش حسابي پر است. كوچكترين تعارفي براي گرفتن وسايل نمي كنم تا مخل برنامه احتمالي نباشم. وارد اتاق مي شويم و كيسه ها را خالي مي كند. كيك تولد و آب ميوه و بيسكوييت و كادوي تولد و … حسابي رنگ عوض مي كنيم و مقادير زيادي سرخ و سفيد مي شويم. بقيه قصه را هم مي توانيد در فيلم پايين ببينيد.

نكته بعدي اينكه در روز يكشنبه هم تعدادي از دختران طبقه، به دلايل نامشخصي به ما مهرورزي كردند و در حالي كه ما در طبقه پايين مشغول كلنجار رفتن با GUI و Array و … بوديم، چهار عدد بادكنك به همراه نوشته اي را بر در اتاق من نصب كرده بودند. در نوشته هم با تعدادي ماژيك رنگي به صورت خيلي كليشه نوشته شده بود:Happy Birth Day…

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

کوتاه نوشت

براي همه پيش مي آيد. منم قاعدتا جزو همه هستم. تعدي شرطي حكم مي كند كه براي من هم پيش مي آيد. حال اينكه تقارن پيدا كرده با سالروز رفراندوم سال 58 بحث جداگانه ای است. فردا وارد ۲۲ سالگي مي شوم. هنوز اندر خم يك كوچه ام. زندگي هر روز چيزهاي عجيب و پيش بيني نشده اي براي عرضه كردن داره! قاپيدن اين فرصتها و استفاده از آنها resolution من براي 21 سالگيم هست.
اما در مورد آب و هوا. بالاخره به صورت نيم بندي انتظار به سر رسيد و چمنهاي محوطه خوابگاه، حوالي ظهر و عصر پذيراي كساني است كه با صرفه جويي و ظرافت خاصي در نپوشيدن لباس، در حال لذت بردن از هواي لطيف و زيباي بهاري هستند. صبح امروز بوي چمنهاي تازه و نم خورده چنان عقل و هوش را از سرم پراند كه براي لحظه اي فراموش كردم كه MidTerm بعد از ظهر مي تواند به طرز غيرقابل پيش بيني سخت باشد

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

يادداشت نيمه نوروزي

خدا امسال را به خير كند كه تحويل سال را سر كلاس Java بوديم. و البته تا 5 ساعت بعد از آن نيز كلاس ها ادامه داشت. از معدود دفعاتي بود كه بعد از مراجعت به كافي ترياي اصلي دانشگاه بعد از يكي از كلاس‌ها، ايراني هاي انگشت شماري را مي ديدي.
در آخر هفته قبل تحويل سال از گنبد كبود و چند سري بازارهاي نوروزي ديداري به عمل آمد كه به دليل پرداخته شدن توسط ديگر دوستان و بي‌بي‌سي و غيره مطلب خاصي در مورد آن نخواهم نوشت. فقط به ذكر اين نكته بسنده مي كنم كه استقبال خوبي از گنبد كبود شد و كانون ايرانيان دانشگاه تورنتو براي راه اندازي اين مراسم زحمت كشيده بودند كه اميدوارم در سال‌هاي بعد با كمك ديگران هر چه بهتر و وسيع تر برگزار شود. از نتايج ملموس و سريع اين جشنواره و پيامدهاي آن براي شخص من اين بود كه دوستان كانادايي زيادي در دانشگاه و خوابگاه به خاطر به رسميت شناخته شدن نيم بند نوروز در كانادا، عيد را به ما تبريك گفتند.
و اما در مورد بازارهاي نوروزي. در واقع محلي براي فروش بند و بساط هفت سين و پذيرايي نوروزي است كه در گوشه اي از آن بهاي زيادي به حركات موزون داده مي شود و بعد از پخش چند سري آهنگ توسط دي جي بي ذوق، به بهترين حركت دهنده‌ها جوايزي داده مي شود. محدوديت سني خاصي هم براي شركت در اين رقص گويا نبود. فقط دل جوان مي خواهد و دل خوش. ضمن اينكه اصولا ميانگين سني كساني كه در اين بازار رويت مي شدند بالاي 40 بود. جوانان انقلابي همه در پارتي‌هاي خصوصي تر گويا مشغول تفسير و تبيين و عمل به شعر حضرت مولانا بودند كه:

يك دست جام باده و يك دست زلف يار رقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست

ديدن عكس هاي گنبد كبود و بازارهاي نوروزي جناب نادر خان داوودي هم در اين روزها توصيه موكد شده است. ناگفته نماند كه به مدد دوستان خوب خانوادگي كه در اين شهر داريم از سبزي پلو ماهي و عيدي نيز محروم نبوديم. بماند كه عمو و خاله هم از سردترين نقاط دنيا مي توانند آدم را شگفت زده و در عين حال خجل نيز بكنند. حسين هم رفاقت را به كمال رساند و سال تحويل را به جاي ماندن كنار خانواده‌، با من سپري كرد تا مبادا دلتنگي كنم و … تنها سنتي كه امسال در لحظه تحويل سال رعايت كردم همانا سه تيغ بودن است كه به دليل تنبل بودن در امر ريش زدن همه ساله بسيار ارج داده مي شود.

نادر داوودي-فتوژورناليست

ضمنا اينكه امتحان ميدترم فرداي ما به خاطر يك مشت دانشجوي تنبل معترض، كنسل شده است كه موجبات تكدر خاطر ما را فراهم كرده است. هفته بعد، با اين اوصاف و با محسوب كردن Assignment ها بسيار دهشتناك خواهد بود.
خداوند انشالله از سر تقصيرات من بگذرد. همين الان يادم آمد كه عيد را به يكي از دوستان خانوادگي تبريك نگفته ام. خدا از سر تقصيرات اين استاد يونيكس ما هم بگذرد كه فكر ما را كاملا مشغول كرده بود. شايد هم اين فراموشي به خاطر نبودن حال و هواي نوروز است. فردا روز سختي خواهد بود. من هم از بس براي هر کاری رزومه فرستاده‌ام باید هفته اي يك بار بايد براي مصاحبه آماده باشم. فردا هم ساعت 12:30یابد براي Database Assistantship مصاحبه شوم. حسين هم زحمت كشيد و كليات Access را در 45 دقيقه به من گفت. اين طوريش ديگه خيلي براي خودم هم عجيبه!

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

من خیلی خارجیم!!

دوميز دورتر از من دو نفر مشغول صحبت به زبان شيرين فارسي هستند. فرصت را مغتنم شمرده . مي پرسم:
-عذر مي خوام. مي شه لطفا هواي وسايل من را داشته باشيد تا بر مي گردم؟
-How Long?
-بيست دقيقه.
-Excuse me. How Long?
-بيست دقيقه.
نگاهش همچنان منتظر است. يعني كه متوجه منظورت نشده ام.
-Around twenty minutes.
-Ok.
-ممنون.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

امور خير

در كافي ترياي اصلي دانشگاه و درست ساعاتي پيش از امتحان Calculus به جان مرغ بيچاره ي تعبيه شده از حلال فروشي افتاده بوديم، كه دختراني زيبا رو با ظرف‌هايي پر از كيك‌هاي شكلاتي و دسرهاي ديگر به سمت ما سرازير شدند و البته هدف خيرشان صرفا جمع آوري اعانه بود. من و حسين هم چنان تشكري كرديم كه بدون چك و چانه و تبليغات جانبي ما را بي خيال شده و راهي ميز كناري شدند. حرفه اي هاي عزيز چنان با شوق و ذوقي دانشجويان قرباني رشته طراحي مد را – كه گويا جهت انجام كاري دور هم جمع شده بودند- را مخاطب قرار دادند و چنان احوال پرسي گرمي با آنها كردند كه قسمت عمده‌اي از ظرفش پس از بازگشت خالي شده بود.
بار ديگر هم كه در كافي ترياي خوابگاه با حسين مشغول درس خواندن بوديم يكي از همين شاهدان(زيبارويان) با استفاده از هزار ترفند و ناز و عشوه و سخنراني در مدح طعم كيك‌هايش و … سعي در به دام انداختن ما داشت كه بنده خدا خودش خسته شد و با جواب‌هاي سرد من و حسين- كه متعلق به خطه دست و دلباز پرور اصفهان است – عطاي چانه زني را به لقايش بخشيد و با چهره‌اي پرچين ما را ترك كرد.
نتيجه گيري اخلاقي اين كه هنگامي كه براي امور خير از شما پولي طلب مي شود بنا و سعيتان بر اين باشد كه به چهره‌ي خيّر عزيز نگاه نكنيد و فقط نيتتان را در نظر بگيريد كه در غير اين صورت خسر الدنيا و الآخره شده‌ايد…