دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

HBD

و اما روز تولد. حوالی ظهر پدر با من تماس می گیرد. بسیار مشعوف می شویم. حال و احوالی و تبریکی. الحمد الله سر و حال و فبراق است. بعد نویت به مادر می رسد و باز هم تبریک و حال و احوال. این حلقه به اندازه family.length ادامه پيدا مي كند و بسيار ما را سرحال مي آورد.
دقايقي بعد حسين آمدنش به خوابگاه را براي تكميل كردن پروژه جاوا، در بعد از ظهر روز شنبه اول آوريل سنه دو و هزار و اندي به من اطلاع مي دهد. شب تلفنم زنگ مي زند و براي آوردن حسين و وارد كردن اسمش در ليست نگهباني، راهي طبقه همكف مي شوم. دست و بالش حسابي پر است. كوچكترين تعارفي براي گرفتن وسايل نمي كنم تا مخل برنامه احتمالي نباشم. وارد اتاق مي شويم و كيسه ها را خالي مي كند. كيك تولد و آب ميوه و بيسكوييت و كادوي تولد و … حسابي رنگ عوض مي كنيم و مقادير زيادي سرخ و سفيد مي شويم. بقيه قصه را هم مي توانيد در فيلم پايين ببينيد.

نكته بعدي اينكه در روز يكشنبه هم تعدادي از دختران طبقه، به دلايل نامشخصي به ما مهرورزي كردند و در حالي كه ما در طبقه پايين مشغول كلنجار رفتن با GUI و Array و … بوديم، چهار عدد بادكنك به همراه نوشته اي را بر در اتاق من نصب كرده بودند. در نوشته هم با تعدادي ماژيك رنگي به صورت خيلي كليشه نوشته شده بود:Happy Birth Day…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.