دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

صیغه‌ی رفتن

خاطرم هست روزی که به بابا گفتم “اگر اجازه بدید من از ایران برم” مخالفت سریع و شدیدی کردند که “حداقل لیسانست را بگیر بعد مثل بقیه اقدام کن به رفتن.” آن روز یک سالی بود بدون حقوق در شورای عالی اطلاع رسانی کار می کردم. (البته بعدا تصفیه حساب کردند) نهادی با پول زیاد و حاصل جو زدگی سید محمد خاتمی بعد از سفرهای متعدد به مالزی و مشاهده پیشرفت شگرف این کشور با استفاده از آی تی. خیلی سربسته اشاراتی کردم به فساد مالی نهادی که در آن کار می کردم و چرخه مالی معیوب حاکم بر شرکتهای خصوصی و نیمه خصوصی فعال در حوزه آی تی. که همه کاسه به دست دولتند و پروپوزال برای نرم افزار می دهند و کاغذ پاره تحویل می دهند و صدها میلیون کمک بلاعوض دولتی دریافت می کنند. بابا که تصور نمی کرد در 19 سالگی دو زاری من بعد از یک سال کار چنان افتاده باشد نطق طولانی کردند در باب این که دولت در ایران کارفرمای بزرگ است و توزیع کننده پول نفت و این فساد تا زمانی که اقتصاد متکی به نفت و سیستم بروکراتیک فعلی حاکم هست همین خواهد و …تا آن روز به خاطر ندارم که بابا آنقدر سریع راجع به مسیله ای نظرعوض کنند. گویا بلوغ دانستن این موضوع چراغ سبزی بود برای رفتن. حتی چند ماه بعد تر یک جمله ای گفتند که هنوز در خاطرم مانده: “کشوری که عرضه ی استفاده از تولید روز دانش دنیا را ندارد، جای زندگی نیست” بعد از یک سال کاغذ بازی و استرس و امتحان زبان و فرم پرکردن در اوایل بیست سالگی در تورنتو بودم.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

دبیرستان علوی: قسمت یک

در دبیرستان علوی، که من فلک زده ی بخت برگشته سال های اول تا سوم دبیرستان را در آن به تحصیل اشتغال داشتم، شست و شوی مغزی با اندیشه و مرام حجتیه بسیار زیرکانه صورت می گرفت. اساس پذیرفتن خدا و دین را با ادله دوزاری عقلی اثبات می کردند و تمام احکام و معارف متناقض اسلامی را تا جایی که می توانستند عقلا رفع و رجوع  و توجیه می کردند. در این بین، اگر مسیله ای کاملا خلاف عقل بود، به اصلا خدا و پیغمبر و دین رجوعش می دادند. بدین معنی که چون عقل گواهی به وجود خدا و به تبع آن پیامبر می دهد، احکام و مسایلی که به ظاهر با عقل همخوانی ندارند، با واسطه، عقلی هستند. (به حدیث معروف “هر چه عقل بر آن حکم می دهد شرع هم بر آن حکم می دهد و هر چه شرع بر آن حکم می دهد عقل هم بر آن حکم می دهد” استناد می کردند)  در واقع اسلام و تشیع حجتیه ای را به گونه ای تعلیم می دادند که گویی مرحله به مرحله و تماما با عقل همخوانی کامل دارد. دبیرهای دینیمان عموما آدمهای بسیار با سوادی بودند که بعضا حتی دکترای الهیات هم داشتند و در دانشگاه تهران هم تدریس می کردند اما  تربیت شده و خادم تمام و کمال تعالیم انجمن حجتیه بودند. استدلال هایشان هم عموما به قدری دوزاری بود که گاهی با عقل بچه ی دبیرستانی هم نقایصشان مشخص می شد. به خاطر دارم که دکتر بنی هاشمی دبیر دینیمان پس از توضیح اثبات عصمت امامان شیعه بر اساس عقل در جواب اشکال من به یکی از مفروضات عقلیشان،  در برابر سی همکلاسیم خطاب به من گفت ” شما روح ناپاکی داری. به همین دلیل قبول این پیش فرض برایت دشوار است.” استدلالهای عقلی ایشان چنان قوی بودند که برای پذیرفتنشان احتیاج به پالایش روح داشت!  در لحظه ای که جمله اش منعقد شد در ذهنم این جمله را مزه مزه کردم که “پس شما به روح اعتقاد داری!” اما تنها کاری که در واقعیت از من برآمد این بود که همانطور که برخاسته بودم بشینم و به این فکر کنم که مردک نفهم چگونه از فاصله چند متری میزان آلایش روح من را اندازه گرفته. آن هم آلایش پدیده ای که قطعیت وجودش همان قدر تایید شدست که وجود بابا نوئل!

روزهای پنج شنبه هم خاطرم هست که کلاس اخلاق داشتیم و یک دانشمند قمی! به نام حجت اللاسلام فایق از قم صبح زود عازم تهران می شد تا افکار عقب مانده اش را با ما در کلاس اخلاق در میان بگذارد. اندر احوالات این موجود عجیب آورده اند که بعد از احراز رتبه عالی در کنکور، بین برق پلی تکنیک و حوزه علمیه قم، دومی را برگزیده بود! در یکی از این کلاس های نا میمون، آقای فایق در حال تعریف کردن خاطره ای بود از دوست قدیمیش. گویا در منزل دوستشان مهمان بوده و از خلال صحبت های رفیقش متوجه می شود که ایشان در حال تعلیم تار یا سه تار بوده است. در فاصله ای که این دوستش برای آوردن اسباب پذیرایی ایشان را تنها گذاشته بود، دانشمند قمی داستان ما فرصت را مغتنم شمرده، تار یا سه تار ایشان را در کمد شخصیش جستحو کرده  دسته تار یا سه تار را شکسته و سر جایش گذاشته. مهمان هم که برگشته به روی  نامیمون خودشان نیاورده. دشمنی با موسیقی و فرهنگ به قدری در اندیشه های حجتیه (یا حتی تشیع) بیداد می کرد که تجاوز به حریم خصوصی و حقوق دیگران) حق الناس( و پنهان کاری، با بیشرمی تمام به عنوان درس اخلاق برای ما بازگو شد. به خصوص اینکه در طول سال های تحصیل در علوی چه در دبیرستان و چه در راهنمایی، بارها در مذمت حق الناس (حقوق افراد) برای ما نطق های طولانی کرده بودند که “خدا از حق خودش می گذرد اما در مورد حق دیگران کاری نمی تواند بکند.” یک بار هم فایق در مورد حالت خوش بعد از شنیدن یک موسیقی خوب، نطقی طولانی کرد که این غنا ( یا موسیقی که یحتمل نوحه و ملال آورو افسرده کننده نباشد) باعث راه یافتن شیطان به روح آدم می شود و حالتی خوشی که به آدم دست می دهد، فی الواقع حالتی است شیطانی. اما دانش کافی نداشت و نمی دانست که آن حالت ناشی از آزاد سازی ماده شیمیایی به نام دوپمین در مغز است که ما در 15 سالگی با جنیفر لوپز میسرش می کردیم و علما و مراجع تقلید در قم با کشیدن تریاک.

انجمن حجتیه چند حدیث کلیدی را برای دانش آموزان بسیار تکرار می کرد. یک آنکه “از راه درست به دلیل کم بودن پیروانش نترسید.” که صد البته با توجه به تعالیم بسیار محبوب حجتیه! و غضب آقای خمینی در سال های اول انقلاب و انحلال رسمی این انجمن، لزوم تکرار زیاد این حدیث پر بدیهی است. و حدیث دیگر آنکه “از بین برنده لذات را یاد کنید” که مهمترین ضد حالی است که می شود به یک نوجوان پانزده – شانزده ساله زد. پدر عزیزم خود نمونه زنده کسی بود که نه تنها سعی می کرد از لحظه به لحظه ی زندگیش لذت ببرد بلکه ما را هم تشویق به آن می کرد. اصولا بابا نقش بسزایی داشت در خنثی کردن تعالیم عقب افتاده حجتیه. یادم هست که بعد از بازگویی افاضات فایق در مورد موسیقی و رسوخ روح شیطانی در آدم، با روحیه لطیفش گفت که خدا خود بهترین خالق موسیقی است. صدای شر شر آب، آواز پرندگان و … خود بهترین گواه بر این مدعا است. منم که کاست Back Street Boys را مدتی کناری انداخته بودم با خوشحالی واکمنم را در آغوش کشیدم تا کمی دوپمین آزاد شود و لذت ببرم.

برای جذب دانش آموزان به کلاس های “اعتقادات” که به صورت فوق العاده و بعد از ساعات رسمی مدرسه بر پا می شد، چند کلاس اجباری برای همه برگزار کردند تا افراد بالقوه شناسایی و جذب شوند و بعدها شست و شوی کامل به صورت سازمان یافته تری انجام شود.
تز حجتیه برای موسسه علوی،  تربیت افراد صالحی است که زمینه ساز ظهور منجی خواهند بود. موسسان اولیه علوی هم برای رسیدن به این امر، مدرسه ای تاسیس کرده و با تقویت پایه های علمی مدرسه با تکیه بر استخدام بهترین دبیران تهران، شروع به جذب فرزندان خانواد های متمول و متدین کردند. دانش آموزان بالقوه این موسسه، علاوه بر اثبات دینداری و تمول، می بایست امتحان ورودی این مدرسه که شامل تست معلومات علمی و تست هوش  می باشد را نیز با موفقیت طی کنند.

از دیگر نکات جالب دشمنی علنیشان با وهابیون و بهاییان و هچنین دشمنی مخفیشان با اهل تسنن است که در خلال سال های تحصیل برای من آشکار شد. به صورت رسمی هیچ گونه جهت گیری سیاسی ندارند و اصولا در یک انفعال سیاسی کامل به سر می برند. هرچند پر واضح است جماعتی که به ظهور منجی اعتقاد قوی دارند، حکومت جمهوری اسلامی را حتی لحظه ای بر حق نمی دانند.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

جهان آخرت

در جزیره سرگردانی ( دبیرستان علوی) برای ذهن کوچک و شکل پذیر ما، ارایه ادله برای وجود خدا و جهان آخرت و … از ریاضیات و فیزیک و انتگرال و غیره و حتی نان شب بسیار ضروری تر بود. یکی از استدلال های ساده اندیشانه ای که دبیر دینیمان آقای کاظمی با شور خاصی سال اول دبیرستان برایمان می کرد را زیر دوش صبحگاهی مرور می کردم. اینکه چرا هنگام ریخته شدن مقادیری زیادی آب رشته ای بر روی تنم، یاد دبیرستان علوی یا مقامات عالی رتبه جمهوری اسلامی می افتم خود مجال دیگری برای بحث می طلبد.

استدلال بدین گونه بود که “اگر دنیای دیگری وجود داشته باشد و انسان تا ابد در آن محکوم به جاودانگی باشد، نسبت تعداد سال های زندگی در این دنیا به آن دنیای دیگر صفر است. به زبان ریاضی حد a/b زمانی که a  (سالهای زندگی در این دنیا) عدد ثابت است و b  (تعداد سال های زندگی در جهان آخرت) به بی نهایت میل می کند، صفر است.” تا اینجای کار بسیار بحث منطقی و روشن و صحیح است.  ادامه استدال است که موضوع در خور عنایت می شود:”  اما، اگر اون دنیا وجود نداشته باشد انسانهایی که خود را تابع دین کرده اند هم مثل انسانهای بی قید و بند شصت، هفتاد سال زندگی می کنند و بعد نابود می شوند. یا به اصطلاح ایشان می خورند و می خوابند و سر می کنند. در یکی بحث نابودی هفتاد سال است. در دیگری بحث نابودی و عذاب جاودانگی است. و مسلما عقل سلیم به سبب دفع ضرر احتمالی که از قضا بی نهایت هم است، رای به وجود جهان آخرت و زندگی تحت تبعات آن خواهد داد.”

دریافتن مغالطه ای که آقای کاظمی در آن زمان مرتکب شدند، نباید کار مشکلی می بود. اما ذهن خام پسر 15 ساله، بیان خوب و لحن حق به جانب ایشان اصولا ترکیبی است که موجب تقلیل قوای عقل  کوچکم در آن زمان شد. استدلال ایشان برای حالتی که دنیای دیگر وجود ندارد اینگونه باید اصلاح شود که؛  حد a/b  زمانی که a  عدد ثابت است و b  به صفر میل می کند، بی نهایت می شود. یعنی ارزش سال های زندگی در این دنیا به دنیایی که وجود ندارد بی نهایت پر ارزش می شود.

به زبان ساده اگر آن دنیا وجود نداشته باشد و همه چی پس از 60-70 سال تمام شود، تک تک لحظات این 60 الی 70 سال ارزش بی نهایت پیدا می کنند. لحظاتی که در آن آزادی هر آنچه دوست داری بخوری و هر زمانی که میل داشتی بخوری. آنچه دوست داری گوش کنی، با هر آنکه شور داشتی برقصی. از نوشیدنی ها هر آنچه خواستی بنوشی. زمان کم و ارزشمندی که قیمتش بینهیات است را به بطالت بر سر و سینه ات نمی زنی. زمان این دنیا کالای ذی قیمتی می شود که بیهوده صرف از روخواندن متن عربی دعا نویسی نمی شود که در آن سرار لعن و نفرین به قاتل مردی بوده که در سودای قدرت، خانواده اش را فدا کرده. مولوی و حافظ می خوانی. ادبیات جهان را می خوانی و لذت می بری.  احتیاج نخواهد بود در دنیایی زندگی کنی که بهشتش زیر پای مادران است و شهادت همین مادر در دادگاه به پشیزی نیرزد. لحظات این دنیا سرار احترام به زن و بزرگداشتش می شود. افسار زندگی را در دستان عقل واقعی می دهی تا سودو عقلی که آخوند و خاخام و کشیش برایت می سازند.  با چیزی سر نمی کنی که به قول عبید زاکانی ” چون در آن داخل شوی ، سر آلتت را ببرند و اگر خارج شوی سر خودت را”

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

گونی محبت

بعد از مراجعت به خانه از شام پر ادویه لذیذ همراه با پیاده روی در هوای فوق العاده، گونی عجیب غریبی را پای در آپارتمان یافتم. حدس زدم وسایل مربوط به دوربینم هست که از نیویورک سفارش داده ام. از سهل انگاری پست ناراحت شدم و سرعت با تلفن عکسی گرفتم تا سر فرصت مراتب اعتراضم را به پست مربوطه اعلام کنم. گونی را بردوش انداختم و راهی خانه شدم. (برای دیدن تصویر گونی اینجا کلیک کنید) مجله لوله شده در دستم را به سرعت روی میز انداختم و با قیچی نوار پلاستیکی گونی را بریدم.  از برگه مقوایی چسبیده به گونی ملتفت شدم که بسته از ایران است و نه از نیویورک. جعبه مقوایی مستقر در گونی را، که گویا سفر بسیار سختی هم داشته بود و از پهلو و سر و گردن حسابی کتک خورده بود، به سرعت باز کردم. بلافاصله دریافتم که کار کار آبجیز گرامی است که به ما التفات فراوان دارد و کتاب های خوب فارسی را مرتب برایم پست می کند. از خوشحالی و شوق مشغول ورق زدن کتاب ها شدم که نامه ای از لای یکی از کتاب ها افتاد. نامه ی محبت آمیز مادر بود که بسیار هم خاضعانه نگاشته شده بود. از ندیدن نامه زهرا شستم خبر دار شد که نامه های بیشتری در کار است و سریع السیر مشغول تکاندن کتاب ها و پیدا کردن نامه ها شدم.  تک تک اعضای خانواده مهرشان را نگاشته بودند و در پاکتهایی شاد و رنگین جا داده بودند. حسابی هوایی شدم و دلتنگ و اشک ها بود که جاری شد. دوزاری افتاد که بر خلاف تصور مغز خرم، دل حسابی تنگ است. ( برای دیدن عکس کتاب ها و نامه ها اینجا را کلیک کنید. این هم دستخط سهام در یکی از کتاب ها)

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

هم ناهاری جدید

پرسه زدن در فودکرتهای Financial District تورنتو در معیت کلینتون و هر از گاهی پال جزو تکراری ترین روتینهای روزانه ام هست. از آن کسل کننده تر گوش دادن به غرغرها و مشکلهای کلینتون در خانه و ارایه راه حل های روزانه برای برطرف کردن مشکلاتش است; صدقه سر اختلاف سنی 10 ساله اش با دوست دخترش.

از اینکه از دوشنبه هفته بعد حداقل برای چند روز در هفته با هم ناهاری جدید و البته همراه قدیمی هم کاسه خواهم بود بسیار مسرورم و شادمان. هوا هم از بخت خوب  چندی است رو به گرمی گذاشته و می توان لابه لای آسمان خراشهای سر به فلک کشیده لختی روی علف های سبز رمید و لمید و اهتمام ورزید به شمردن طبقات بی پایان ساختمان ها. دیگر احتیاجی به پرسه زدن در راههای زیرزمینی از ترس سرمای سگ کش این شهر نیست.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

خاتمی و انیشتین

در مسیر سر کار با اشتیاق زیادی مشغول خواندن مقاله خویشاوندی و نوع (Kin and Kind)  در نیویورکر بودم که مجادله ی طرفداران Inclusive Fitness Theory برای توجیه نوع دوستی و طرفداران اندک Eusociality را مطرح کرده بود که جدال امروز محافل آکادمیک بیولوژیک داروینی هست. اینکه چگونه نوع دوستی با فلسفه انتخاب اصلح (Natural Selection) در تقابل بوده تا اینکه همیلتون نامی تئوری Inclusive Fitness Theory را با رابطه ی ساده ای توجیه می کند و اگر چه مقبول جامعه اکادمیک قرار نمی گیرد اما ویلسون نامی بعده ها تئوری را با تایید کردنش در کلونی مورچه ها تثبیت می کند. در ادامه آورده شده که  چگونه بعدها خود ویلسون از اساس نظریه را زیر سوال می برد و Eusociality  را جایگزینش می کند. بحث جالبی است که خواندش صد البته توصیه می شود.

 اما در پایان مقاله نقل قول جالبی از انیشتین بود که بی ربط به وضیعت امروز ما نیست. انیشتین بعد از چاپ مقاله نسبیت با محکومیت شدید صدها فیزیکدان در مقاله ای به قلم مشترک آنها مواجه می شود. آنچه در خور توجه بود جواب انیشتین در قبال این محکومیت ها بود. انیشتین گفته بود:”اگر تئوری من غلط بود چرا فقط یک نفر محکومش نکرد؟” در جایی دیگر در مقاله نیویورکر ویلسون نیز در دفاع از تیوری Eusociality  نقل قولی از Schopenhauer نقل می کند :” ابتدا حقیقت به سخره گرفته می شود. سپس با خشم و عصبانیت مواجه می شود. در نهایت هم گفته می شود که از همان ابتدا هم مشخص بود که صحیح است” پیدا کردن ربط این داستان به سید محمد خاتمی هم به عهده خواننده ی آگاه.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

یک جو انصاف

به عقیده راقم این سطور شرط درک چرایی رای دادن خاتمی در انتخابات نیاز مبرمی به پرسش دادن به سوال دیگری دارد. آن اینکه آیا برقرار کردن دموکراسی در ایران وارداتی خواهد (توسط دول غربی) بود یا محصول داخلی (اصلاح قانون اساسی). برای یافتن جواب این سوال هم نیم نگاهی به  دو سال گذشته می تواند راهگشا باشد.

نگاهی شتابزده به بازه زمانی چند ماه قبل از انتخابات 88 تا به امروز به خوبی شروع جنبش سبز را آشکار می کند. مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری 88. در این روزها نه حرفی از مجاهدین هست نه رضا پهلوی. نه برنامه پارازیت هنوز پا گرفته بود و نه امیدی جدی به تغییر در رژیم ایران بود. همه ی امیدها به موسوی و کروبی ختم می شد. نه حرفی از پادشاهی پارلمانی بود و نه تغییر رژیم در ایران. سید محمد خاتمی بعد از به صحنه آمدن موسوی کناره گیری کرد و همه جانبه از سرمایه اجتماعی و اعتبارش برای میرحسین مایه گذاشت. مردم سرخورده ایران که سال 84 نا امید از اصلاحات، انتخابات را جدی نگرفته بودند 4 سال بعد با شمار زیاد پای صندوقهای رای رفتند تا لمپنیزم و حقارت و کج اندیشی حاکم به کشور را حذف کنند. همه آمار و ارقام پیش از انتخابات نوید پیروزی میرحسین را می داد. مردم امیدوار به تغییر در چهارچوب قانون اساسی – که صد البته از تجربه دوران خاتمی نه انتظار اصلاح قانون اساسی را داشتند و نه عوض شدن خامنه ای – از دزیده شدن رایشان به خشم آمدند. رایی که نه به تغییر رژیم داده بودند و نه هیچ تغییر اساسی دیگری. میلیونی به خیابان ریختند و فریاد سکوت زدند. پلاکارد در دست گرفتند که رایشان کجاست. اما هزینه فریاد سکوت، باتوم و فشنگ بود.تجاوز بود و شکنجه. هزینه را مردم داخل ایران دادند. همانها که به موسوی رای دادند. آنها که به کروبی رای دادند. بازداشت شده ها مردم عادی بودند. بعضی از اعضا یا سران اصلاح طلبان بودند. برخی میان سال بودند. اما اکثرا جوان بودند. عده ایشان هنوز زندانند و در حال مبارزه. عده ای دیگر حکم گرفتند و حبس می گذرانند. بعضی دیگر بیرونند و مرتب با بازجویشان در ارتباط هستند و زیر فشار دایم یا با فارس مصاحبه می کنند یا از کرامات مقام ولایت می نویسند. خیلی ها آواره ترکیه و کردستان عراق شدند. ترک خانه و کاشانه کردند و هر کشوری که چراغ سبز نشان داد پناهنده شدند. مردمی عادی هم بودند که برای ایمیل زدن دستگیر شدند و زندان بودند و تا آخر عمرهیچ گاه گواهی عدم سو پیشینه نخواهند گرفت. بدین معنا که نصف فرصت های شغلی را در ایران از دست داده اند. جنبش سبز و آمال ها و امید ها را این مردمان رقم زدند. مردمانی که فریاد می زدند یا حسین میر حسین. هرچند میرحسین شیر پاک خورده بار سنگین مسئولیت رهبری را علی رغم تمایل مردم از بیم ریخته شدن بیشتر خون مردم بی گناه به عهده نگرفت اما تا ماهها فریاد میرحسین مردم شنیده می شد. مردمی که با بیانیه های میر حسین جان تازه ای می گرفتند و ده باره به خیابان می آمدند و صدباره سرکوب می شدند.

جنبش سبز با انتقاد از سکوت میرحسین به اعدام های سال 67 شروع نشد. اعتراضات ایرانیان نیویورک و پاریس و لندن و تورنتو نبود که امید به تغییر را در دل زنده می کرد. مردمی که در راهپیمایی سکوت شرکت کردند بعد از راهپیمایی در بار مرکز شهر آبجو نخوردند و مهمانی تولد آخر هفته را در حال نگه داشتن پلاکارد رای من کجاست برنامه ریزی نکردند. آنهایی که در ایران بیانیه موسوی را ایمیل زدند و دو خط بد و بیراه به احمدی نژاد در ایمیل  اضافه کردند در ایران محکوم شدند و شلاق خوردند. وقتی  در بالاترین رای می دادند لیوان جانی واکر دستشان نبود و در حال برنامه ریزی اسکی تعطیلات مارچشان نبودند. نه از کنگره آمریکا پول می گرفتند و نه از فلان و بهمان بودجه ی NGO ی کذا و کذا.  نه تنها برای بد و بیراه گفتن به موسوی و کروبی و خاتمی حقوق نمی گرفتند که برای پخش بیانیه موسوی انفرادی کشیدند. ناروا شنیدند. از حقوق اولیه زندگی محروم شدند. صبح دوشنبه سرحال و غبراغ سرکار نرفتند. از سر کار به خاطر شرکت در تظاهرات اعتراضی اخراج شدند. وقتی با سربند سبز به خیابان رفتند باتوم بیدادگر، فرق سرشان را شکافت. اینگونه نبود که وقتی در لندن با دستبند سبز و سرخوش از لاگر انگلیسی به کنسرت نامجو بروند و رنگ سبز، برای صندلی کناری معتبرشان کند. برای فلان مطلبی که در فیسبوک به اشتراک گذاشته بودند ممنوع الخروج شدند. پاسپورتشان برای فلان تویت توسط برادران اطلاعاتی ضبط شد. برای بهمان مصاحبه بی نشانشان با بی بی سی کتک خوردند. مردمی که جنبش سبز را آفریدند زندگی را مثل خارج نشینان دوست دارند. خوب می دانند که اگر سکوت را بشکنند همان به سرشان خواهد آمد که بر سر بقیه آمده. سکوت آنان صدای نابخردان و فرصت طلبان را بلندتر کرده. صدای منتقدان یکسونگر دل خوش دور از فضای ایران. منتقدانی که در آزادترین جوامع دنیا گران ترین انتقادها و نارواها را به دیگران نسبت می دهند. سوال می کنند از کسانی که کوچکترین حرکت حساب نشده شان یعنی ساکت شدنشان برای همیشه. اگر محمد خاتمی هم یک صدم آزادی شما را داشت جوابتان را آنطور که شایسته بود می داد. جنبشی که با شور مردم داخل ایران و سرمایه اجتماعی خاتمی و با شجاعت موسوی و کروبی کلید خورد و سرآغاز فصل جدیدی در فضای سیاسی ایران شد از ساکت شدن همیشگی موسوی و کروبی سودی نبرده و نخواهد برد. اگر محمد خاتمی شستش خبر دار شده بود که با رای ندادن در مجلس به عضویت دایم سران فتنه در خواهد آمد و صدا و تحرکاتش برای همیشه خاموش خواهد شد، نباید ملامتش کرد. چرا که نه تنها رای دادن را تبلیغ نکرد که انتخابات را یکسال پیش از همه این قیل و قال ها تحریم کرد. اگر این اواخر سکوت کرد حتما از توطئه اقتدارگرایان مطلع بوده. اقتدارگرایان با حساب کردن روی ضعف تاریخی ما ایرانیان، محمد خاتمی را در بازی باخت باخت قرار دادند. اگر در انتخابات شرکت نمی کرد برای همیشه خاموشش می کردند و حالا که بدون سر و صدا و تبلیغات شرکت کرده با راه انداختن موج تبلیغاتی و سو استفاده از یاس ایرانیان به خصوص منتقدان خارج نشین که راحت و بی ابا و بی رحم نقد می کنند، سعی در حذف او دارند.

راستی مصدق را چه کسانی در احمد آباد خانه نشین کردند؟

 

 

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

حرفهای دوپهلو

خدای ادیان که ماه را دو نیم کرد و دریا را شکافت و دستور داد زمین را آب فراگیرد و مرده زنده کرد و قص علی هذا تا انسانها تحویلش گرفته و حرفهایش را عمل کنند، نتوانسته طوری در این کتاب های آسمانیش صحبت کند که راه تفسیر شخصی را بر بندگانش ببندد و از این همه ظلم و بیداد در کشورهایی که مدعیان دین، سر رشته امور را در دست گرفته اند، اجتناب کند. تقففففف

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

کرم مطلق

ساعت هفت و نیم دوشنبه شب.  دکمه ی روشن آسانسور و سرهای خیره شده به شمارشگر طبقه، بی صبری  آشکارای مسافران آسانسور را، فاش تر از چهره ی خسته شان هویدا می کند. صدای دینگ در فضا می پیچد و در آسانسور باز می شود. همراهان موقت آسانسوری،  وارد شده و دکمه ها را یکی پس از دیگری روشن می کنند. شماره ۲۳،۲۱و۳۰ در حالی روشن می شوند که چشمان دوخته شده مسافران برای لحظه ای از صفحه پولادین جدا نمی شود. گویی زودتر رسیدن به آغوش عزیزانش با ال سی دی آسانسور گره خورده است. برای نگون بخت طبقه ۳۰، چاره ای نیست جز تسلیم شدن و مسافر طبقه ۲۱ هم شاید، خوشبختی اش را در دل تحسین می کند. آسانسور با غلبه ی بر اینرسی مسافرانش عرض اندامی می کند و شماره ها یکی از پی دیگر روشن و خاموش می شوند. سرعت اولیه کندش، چندان مطلوب نیست ولی با گذر از طبقه ۱۰ و با نبود طبقه ۱۳ و ۱۴ این سرعت دوچندان خواهد شد.  چشمهای منتظر، اعداد را زیر چشمی دنبال می کنند.  ۱۵. ..۱۶.. .۱۷ … مسافر طبقه بیست و یک کیفش را از زمین برداشته و آماده خروج می شود ۱۸… ۱۹ …  دستم را دراز می کنم و طبقه بیست را می زنم. سرها به یکباره به سمتم می چرخم. لبخندم را قبل از اینکه پدیدار شود از روی صورتم جمع می کنم و با عذر خواهی از کنار مسافر طبقه ۲۱ از آسانسور بیرون می روم.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

مدرسه نیک پرور (راهنمایی موسسه علوی) قسمت اول: ظرفیت علمی

شاید چند سالی است مترصد فرصتی هستم تا خاطرات کمی تلخ و شیرین تحصیل در مدرسه علوی  را قلمی کنم. ورود من به موسسه علوی در دوران راهنمایی صورت گرفت. بعد از انجام امتحانات ورودی و مصاحبه و داشتن معرف معتبر، به مدرسه راهنمایی نیک پرور راه پیدا کردم. به قطع بهترین دوران تحصیلم در ایران به همین دوره ی سه ساله بر می گردد. دوره ای که هم از لحاظ درسی و هم تفریحی از امکانات فوق العاده ای – نسبت به مدارس دیگر در ایران – بهره مند بودم. بخش اعظمی از این امر به نظر من مرهون مدیر شایسته و فرهیخته ای بود که از فقط و فقط از بخت خوش نصیب ما شده بود. دکتر فیاض بخش، انسانی رعنا، ریش تراشیده با ظاهری آراسته و به غایت خوش تیپ از خانواده ای متمول بود که نظام آموزشی مدرسه راهنمایی نیک پرور را متحول کرده بود. طرح پویش که عبارت بود از انتخاب اختیاری کلاس های بعد از ظهر از جمله اتفاقاتی خوش یمنی بود که در زمان مدیریت ایشان به وقوع پیوست. تنوع این کلاس ها در خور توجه بود: از میکروب شناسی ، نجوم، آزمایشگاه فیزیک ، ریاضیات پیشرفته ، کاوش زیست شناسی تا فن بیان و آموزش نویسندگی و نقاشی و آموزش بسکتبال و والیبال.

مهمتر از اینکه به جهت پولدار بودن مدرسه، برنامه های آموزشی این کلاس ها هم یگانه بود. خوب به خاطر دارم که برای کلاس میکروب شناسی. ظرفهای حاوی محیط کشت میکروب را خودمان به سالن غذاخوری بردیم و از صندلی و میزها نمونه برداری کردیم. نمونه ها را در دستگاه گران قیمت کشت میکروب قرار دادیم و در هفته ی بعد شروع به شناسایی میکروب ها با مقایسه ی شکل آنها زیر میکروسکوپ و کتابهای مرجع کردیم. معلم میکروب شناسیمان – که تصور می کنم دکترای بیولوژی از دانشگاه تهران داشت – یکبار به ما یادآوری کرد که نمونه این دستگاه کشت میکرب در آن زمان تنها در دانشگاه تهران موجود می باشد.

نمونه دیگر کلاس کاوش زیست شناسی بود که در آن به جمع آوری و مطالعه حشرات و جانوران می پرداختیم و سفرهایی برایمان ترتیب داده می شد تا در پارک سرخ حصار یا مکان های حفاظت شده دیگر این مظالعات را پیگیری کنیم. یا کلاس نجوم که که با سفر به دماوند و رصد کردن ستارگان و پیدا کردن صور فلکی و ریاضیات نجومی و … آشنا می شدیم. کلاس دیگری را به خاطر دارم که در آن با چوب بالسا هواپیماهای مدل برای پرواز می ساختیم و از پرواز دادنشان لذت می بردیم.

شخصیت مجازی دیگری در مدرسه حضور داشت به نام پروفسور فی-زی-شی. که برگفته از سه کلمه فیزیک،شیمی و زیست شناسی بود. این پروفسور مجازی مرتب برنامه های گوناگون علمی و تفریحی غیر اجباری در مدرسه برپا می کرد. به عنوان نمونه دز یکی از این برنامه ها فیلمی علمی از دیوید سوزوکی در مورد DNA وProject Genome پخش شد و بعد از آن فیلم پارک ژوراسیک را برایمان گذاشتند. به طور کلی سطح علمی و علاقه مندی دانش آموزان را محک می زدند و بالاتر می بردند.

بعد از اتمام سوم راهنمایی به عقیده من هر کسی محک بسیار مناسبی از لیست علاقه ها و استعدادهای خود داشت که کمک فوق العاده ای برای انتخاب رشته در دانشگاه و تعیین آینده ی حرفه ای بود. من در همان دوران با وجود علاقه وافر به ادبیات و مطالعات زیادی که با راهنمایی پدر عزیزم انجام داده بودم فقط و فقط به دلیل واقع بینی بیش از حد، هدفم را رشته ای حول و حوش کامپیوتر قرار دادم.