خاطرم هست روزی که به بابا گفتم “اگر اجازه بدید من از ایران برم” مخالفت سریع و شدیدی کردند که “حداقل لیسانست را بگیر بعد مثل بقیه اقدام کن به رفتن.” آن روز یک سالی بود بدون حقوق در شورای عالی اطلاع رسانی کار می کردم. (البته بعدا تصفیه حساب کردند) نهادی با پول زیاد و حاصل جو زدگی سید محمد خاتمی بعد از سفرهای متعدد به مالزی و مشاهده پیشرفت شگرف این کشور با استفاده از آی تی. خیلی سربسته اشاراتی کردم به فساد مالی نهادی که در آن کار می کردم و چرخه مالی معیوب حاکم بر شرکتهای خصوصی و نیمه خصوصی فعال در حوزه آی تی. که همه کاسه به دست دولتند و پروپوزال برای نرم افزار می دهند و کاغذ پاره تحویل می دهند و صدها میلیون کمک بلاعوض دولتی دریافت می کنند. بابا که تصور نمی کرد در 19 سالگی دو زاری من بعد از یک سال کار چنان افتاده باشد نطق طولانی کردند در باب این که دولت در ایران کارفرمای بزرگ است و توزیع کننده پول نفت و این فساد تا زمانی که اقتصاد متکی به نفت و سیستم بروکراتیک فعلی حاکم هست همین خواهد و …تا آن روز به خاطر ندارم که بابا آنقدر سریع راجع به مسیله ای نظرعوض کنند. گویا بلوغ دانستن این موضوع چراغ سبزی بود برای رفتن. حتی چند ماه بعد تر یک جمله ای گفتند که هنوز در خاطرم مانده: “کشوری که عرضه ی استفاده از تولید روز دانش دنیا را ندارد، جای زندگی نیست” بعد از یک سال کاغذ بازی و استرس و امتحان زبان و فرم پرکردن در اوایل بیست سالگی در تورنتو بودم.
دستهها
2 دیدگاه دربارهٔ «صیغهی رفتن»
Frankly I think that’s abolultesy good stuff.
Paolo, ragazzi… io vi ringrazio di cuore, davvero:Era tanto tempo che non mi ritrovavo qui a mettermi comodo davanti al pc con patatine, bibite, stuzzichini vari, a leggere tutto ‘sto ben di Dio rischiando di soffocare per le risate!!!Sto capendo che un volo per acchiappare una scia chimica costa 200 euro…Un’analisi approfondita della “scia” in 2 laboratori circa 500…Un telemetro che non funziona ne costa 2500, uno che non funziona ancora di più 4000…Ma certi post non hanno prezzo!!