دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

قتل، ماهواره، بي خوابي، هذيان

گويا Boxing day در تورنتو بي خطر هم نبوده. درست نزديك دانشگاه ما دو گروه از جوانان خام كه البته سلاح گرم داشته اند با هم درگير شده اند و شش نفر زخمي و كشته شدن يك دختر 15ساله نتيجه اين شيطنت بوده است. پليس تورنتو هم گفته است كه گويا بالاخره در اين روز اين شهر معصوميت خود را از دست داده است و اينكه اين روز را تا مدت زيادي فراموش نخواهيم كرد. يادآوري اين نكته هم بسي نيكوست كه در ساعت قتل كه 5 بعد از ظهر بوده من هم در همان حوالي بوده ام و خوشبختانه اين طور كه يكي از دوستان در ايران به من مي گفت كشته نشده ام. چون حادثه با يك خيابان فاصله از خيابان Churchصورت گرفته پيش بيني مي كنم كه اوا خواهر هاي عزيز از اين به بعد با شوهرشان بيرون بيايند و اين يعني كمتر ديده شدن اين دوستان در خيابان.
همچنين چون كه قصد دختر مقتول از بيرون آمدن در Boxing Day خريد لباس بوده تا ستر عورت كند و خودش را بعد از تعطيلات آماده كند تا به مدرسه برود و گويا دوستانش گفته اند كه برنامه داشته كه بعد از فارغ التحصيلي از دانشگاه در رشته روزنامه نگاري مشغول خدمت به مردم شود و از جنگ ايران و آمريكا خبر تهيه كند، فلذا دختر مربوطه با توجه به استانداردهاي 2006 ، شهيد شناخته شده و تشييع جنازه بسيار با شكوهي از ايشان به عمل خواهد آمد. ميعادگاه عاشقان كليساي سنت فلان. پذيرايي بعد از مراسم در بار هتل شرايتون.
وقت خوابم خيلي وقت است كه گذشته به خصوص اينكه مجبور شده باشي براي هم خانه اي هنديت 2000 كانال ماهواره و receiver و بقيه موارد را ست آپ كرده باشي. البته بعد از خستگي يك پياده روي طولاني و جستجوي طولاني مدت در وب عزيز براي سر در آوردن از ماهواره كه كمترين تجربه اي راجع به آن نداشته ام…

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

Quality of Study

برنامه اي را در تلويزيون مي ديدم كه بحث اصلي آن حواشي زندگي آدم هاي مشهور است. بند كرده بود به دختران بوش و اينكه هر كدامشان چه خصوصياتي دارند و چه و چه و چه…بدگويي پشت بدگويي. اين طور كه شنيده ام بسيار هم پرطرفدار است و گويا كانادايي ها با اين جور برنامه ها ارتباط زيادي برقرار مي كنند. همه ما آمار مطالعه در ايران را شنيده ايم و خيلي از مواقع شرمنده بوده ايم از اين ميزان مطالعه و همچنين در مقايسه اي كه با كشورهاي ديگر مي كرديم اين آمار خيلي مضحك به نظر مي رسيد. ولي بحثي كه اين ميان از قلم افتاده كيفيت اين مطالعه است. چه بسا اكثر افراد را در مترو در حال مطالعه مي بيني و نشريات فراواني را روي دكه ها مي بيني كه هر ماه يا دو هفته يك بار منتشر مي شوند ولي اگر كمي دقيق تر شوي نكات جالبتري ظهور خواهد كرد. اكثر نشريات كه مورد اقبال عمومي است راجع به افتادن دامن فلان هنرپيشه است يا ازدواج فلان زوج هاليوودي يا يتيم داري فلان روسپي. مجلات زيادي براي Fitness و جوان ماندن و همان دست خزعبلاتي كه در ايران خودمان روي دكه نمي ماند، منتشر مي شوند و فروش زيادي هم دارند. در اين ميان قطعا مجلات تخصصي زيادي هم منتشر مي شوند ولي هيچ گاه در اين آمارها اشاره اي به محتواي مطالعه شده نشده است. بدون ترديد كيفيت مطالعه يك دانشجو با كسي كه رمان عشقي مي خواند ارزش يكساني نخواهد داشت. با اين حال به هيچ وجهي نمي شود منكر توليد علم در اين جامعه شد ولي بايد ديد كه چقدر از بومي هاي اين كشور در آن سهيمند و همچنين چه ميزان از اين توليد علم توسط مهاجراني صورت مي پذيرد كه براي ادامه تحصيل در مقاطع فوق ليسانس و دكترا آمده اند . طبق يك آمار غير رسمي خدود 15 درصد اساتيد دانشگاه هاي كانادا ايراني هستند. تحقيقي در همين مورد توسط انجمن ايران دانشگاه ما در حال انجام است كه پس از اتمام، حتما آمار آن را خواهم آورد.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

نقد

بحثي كه هر از گاهي با سروش و دوستان ديگر در مي گيرد و ناتمام مي ماند قوانين جديدي است كه دولت ليبرال كانادا وضع كرده و حق و حقوقي كه براي امور مختلف قايل شده اند. يكي از اين مباحث كه البته در اين زمان تا حدودي از مد افتاده است همجنس بازها هستند. دولت ليبرال با دادن حق ازدواج در كليسا به اين گروه جنجال و بحث هاي زيادي را در داخل و خارج بر انگيخت. قايل شدن حق داشتن بچه نيز خود يكي از موارد ديگر است. نه حال نقد كردن حقوق همجنس بازها را دارم و نه قصد تبيين حركت غرب به سوي بي ديني مطلق و سكولاريسمي كه انتهايش معلوم نيست. اسم خدا را در تلويزيون به طور كامل نمي نويسند و به جاي God مي نويسند Gd و همينطور در كريسمس امسال به جاي Merry Christmas به همديگر مي گويند Happy Holidays. خيلي مسخره است كه كريسمس كه يك عيد كاملا مذهبي است و دليل آن هم به دنيا آمدن يكي از پيامبران خداست اين گونه تحريف شود. در نقطه مقابل در تلويزيون سعي مي شود تا خيانت به همسر و دوست فرهنگ سازي شود و در اين كشور پهناور اگر به يكي از اين اوا خواهر هاي عزيز بگي بالاي چشمت ابروست چنان مورد عنايت قرار مي گيري كه ديگر به كسي توهين نكني. در اين ينگه دنيا هر كاري مجاز است مادامي كه به ديگران ضرر نرسانده اي. چيزي كه در عمل مشاهده مي شود اينست كه يكي از بي بنيان ترين اجتماعات خانواده است. قطعا اين نظرات من مورد استقبال واقع نخواهد شد ولي بسيار مايه تاسف است كه در تلويزيون از خانمي راجع به سكس با عروسك سوال پرسيده مي شود و ايشان با اعتماد به نفس كامل جواب مي دهند كه تا زماني كه حقوق ديگران را ضايع نكند مشكلي نخواهد داشت. ترسيم كردن آينده غرب در 20 سال آينده خيلي جالب خواهد بود. هر كسي با يك عروسك در خانه. نه نيازي به پول خرج كردن براي اين عروسك هست. نه لازم است صحبت كني و نه احتياجي هست كه با او به رستوران بروي. هر چند آينده اي كه با Virtual Reality مي توان ترسيم كرد از اين هم وحشتناك تر است. خانه عفاف آنلاين با استفاده از شبيه سازي سه بعدي فضا و به وجود آوردن حواس بويايي و لامسه با استفاده از تحريكات عصبي به وسيله پالسهاي الكتريكي. اضافه كنيد به همه اين موارد دستاوردهاي عجيب و غريب نانو تكنولوژي كه سرمايه گذاري هاي ميليارد دلاري عجيب غريب بر روي آن شده و هر ساله هم اين بودجه افزايش پيدا مي كند. بعيد هم نيست كه سفارش شبيه سازي پورنو استار به صورت آنلاين داشته باشيم. البته با عمر كوتاه. جالب خواهد بود كه Britney Spears بشود تاپترين سفارش سال. هر چند ليبراليسم را مي توان مدل موفقي در غرب ارزيابي كرد و دموكراسي را در اين چارچوب بهترين نوع دانست اما هضم كردن اين عوارض جانبي براي من يكي ممكن نيست. همانطور كه هضم كردن نوع حكومت در ايران برايم ممكن نبود. خدايا آنزيم هاي مغز من را زياد بفرما. آمين

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

Boxing Day

بالاخره Boxing day از راه آمد. هر چه قدر كه ديروز مراكز خريد بسته بودند و Down Town تعطيل بود و شهر در آرامشي مرگبار بود، امروز شلوغ بود و پرکار و پر ازدحام. وصفش به TEXT در نمي آيد ولي ياد صحنه هاي از فيلم Baraka افتادم كه چيني ها را نشان مي داد كه در ازدحامي سرسام آور خيابان ها را طي مي كردند و در صحنه ای دیگر مترو بود که از آدم پر و خالی می شدو همه وصف حال امروز تورنتو. از Bloor تا Dundas را پياده رفتم البته در خيابان Yonge و مردم را مي توانستي همه جا با كيسه هاي خريد ببيني. از پير و جوان تا سالخورده و فلج و … همه در تلاشي عظيم براي از دست دادن دلارهايي بودند كه سرمايه داري و فرهنگ جلي القدر مصرف گرايي نتوانسته بود در خريد قبل كريسمس از جيب آنها بيرون آورد. تلاشي همراه با خوشحالي و رضايت خاطر. سري به Future Shop زدم كه عجيب صفي داشت براي ورود به آن. سوال بي پاسخي كه با آن مواجه شدم پيرزن 80-90 ساله اي بود كه براي خريد آمده بود و هول غريبي داشت براي خريد. خداوند به همه دل خوش دهد انشاالله. به نظر مي آمد كه فروشگاه مذكور جنس هايي را كه نتوانسته بود در طول سال به فروش برساند با قیمتی نه جندان پایین تر به عموم عرضه مي كرد. تنوع محصولات ديجيتالي به طرز باور نكردني در فروشگاه ها كم است. گويا مردم كانادا چندان ديجيتال نيستند. هر چند سايت هاي اينترنتي شركت هاي معتبر بعضي مواقع قيمت هاي مناسبي دارند ولي تنوع اين محصولات نسبت به بعضي اقلام در سايت .com اين شركت ها كه البته براي استكبار جهاني است بسيار كمتر است. سايت سوني شاهد بسيار مناسبي است بر اين مدعا… و اما Eaton Centre (با ديكته كانادايي نوشتم تا مشت محكمي زده باشم بر دهان استكبار كه اين روزها رفتن به آنجا از بهشت هم سخت تر شده است) غرق در آدميزاد بود كه همينطور وول مي خوردند. بسان باكتري هايي كه دايما توليد مثل مي كنند و زياد مي شوند. در بعضي از فروشگاه ها جاي نفس كشيدن هم نبود. از خريد بي نصيب بودم و فقط تماشاچي اين منظره بودم و حسرت دوربينی داشتم براي ثبت اين صحنه ها. براي خريد كاغذ كلاسور راهي Staple شدم و كم مانده بود براي اين همه مظلوميت گريه كنم. مگس پراني هم گويا توصيف مناسبي نیست. در سه طبقه فروشگاه به اندازه انگشتان يك دست هم آدم نبود. در راه برگشت پيرزني را ديدم كه من را با اسم وكي چند بار صدا زد و چون خيلي گيج شده بودم جلوتر رفتم و وكي گفتن خانم بي وقفه ادامه داشت. با اندكي جا به جايي از كادر فرضی پیرزن بيرون آمدم و سنجابي را پشت سرم ديدم و در نهايت تعجب آرام آرام به سمت پيرزن رفت و از دست او غذا خورد. يك خانواده مهاجر هم شاهد اين ماجرا بودند و مثل من شگفت زده ماجرا را دنبال مي كردند. به قدري اين حيوانات از انسانها محبت ديده اند كه از سر و كول همه بالا مي روند. صد البته مثل تهران خودمان.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

يك لنگ در هوا

عصر شنبه همين هفته، ساعت 5 بعد از ظهر به خاطر سياست احمقانه دانشگاه مجبور شدم كه خوابگاه را ترك كنم. در حقيقت از 17 دسامبر تا 3 ژانويه براي دانشگاه كوچكترين اهميتي ندارد كه دانشجويان بين المللي بيچاره اي كه از آنسوي اقيانوس آمده اند گوشه خيابان مي خوابند، به كشورشان بر مي گردند يا جايي را براي گذراندن اين تعطيلات پيدا مي كنند. تعطيلاتي كه قرار است خستگي يك ترم را از تن بيرون كند و شور و نشاطي را فراهم كند كه يك ترم فشرده ديگر را شروع كنيم. سه روز آخري كه در خوابگاه بودم گويا خاكستر مرگ ريخته بودند. غير از من و 3 نفري كه در طبقه ما به دليل مسئوليت مجبور به ماندن بودند بقيه تورنتو را به مقصد منازلشان ترك كرده بودند تا تعطيلات را در كانون گرم خانواده سپري كنند. تك و توك افراد ديگري بودند كه در نهايت همگي 16ام رفته بودند. خدا را بسيار شاكرم از بابت سروش و خانواده اش كه هميشه مزاحمشان بوده ام تا جايي كه سروش بلافاصله بعد از آخرين امتحانش خودش را به خانه رسانده بود تا در جابه جايي وسايل من به خانه موقت جديد كه در واقع منزل يكي از دوستان دوستان ابوي مي باشد كمك كرده باشد. خجالت كشيدن را هم ديگر فراموش كرده ام. بعد از گذاشتن وسايل هم دو روز را طبق معمول مزاحم سروش و خانواده اش بودم و البته نيك مي دانم كه تمامي نخواهند داشت. صبح امروز هم طبق قرار قبلي كه با يكي از اساتيد داشتم به دانشگاه رفتم و به خاطر الطاف پروفسور عزيز و يكي از دوستان بسيار بسيار عزيز كه زحمت گرفتن وقت را از استاد مربوطه گرفته بودند( استاد مربوطه رييس دپارتمان هستند و وقت گرفتن از ايشان كاري مشكل) و پيشنهادي كه ايشان براي كار در دفترشان به ما داده بودند، با ايشان مذاكرات كوتاهي صورت گرفت و پروسه اداري مربوط به گرفتن به من توضيح داده شد ولي در كمال تاسف و در حين انجام پروسه حقيقت تلخي آشكار شد و طبق معمول دانشجويان بين المللي حق ثبت نام در اين نوع كار را ندارند.خدا پدر اين دولت كانادا را بيامرزد كه آنقدر بر ما جفا مي كند. اميدواريم با قوانين جديدي كه قرار است تصويب شود و بودجه اي كه اختصاص داده شده قدري براي ما امتياز قايل شوند. قولش كه داده شده اميدواريم مجلس هم سريع تر دست به كار شود تا ما را از اين بلاتكليفي در آورند. Off-Campus Working را نخواستيم. همين On-Campus را هم از ما دريغ كرده اند. اميدم فقط به خدا و استاد عزيز است تا بلكه راهي را بيابند تا اين بنده حقير هم بتواند از يك جايي شروع جديدي را در زندگي جديدش داشته باشد. كوتاه سخن آنكه دست از پا درازتر برگشتم و در خانه دوست پدرم مدتي لپ تاپ را بالا پايين كرديم تا بالاخره سيگنال يكي از همسايه هاي عزيز را در نقطه اي خاص از خانه قوي يافتيم و اين خوش شانسي را به فال نيك گرفتم چرا كه در صورت نبود اينترنت به مدت 14 روز فلج بودم. مدتي هم با حميد كه در واقع room mate فرهاد(دوست دوست پدرم) است در مورد آمريكا، كانادا و دنيا گپ زديم. اصلا هندي است. دوستان و خانواده اش در پاكستان و افغانستان پراكنده اند. مدتي در ايران بوده و فارسي را به راحتي صحبت مي كند. اروپا را كاملا گشته و آمريكا را مثل هند مي شناسد. هر چند در بعضي موارد اختلاف نظر جدي پيدا كردم ولي انسان خوبي است و شرافت و عزت و غيرت مهمترين دغدغه هايش هستند. 22 ام امتحان گواهي نامه دارم و هنوز پشت فرمان نشسته ام. خداوند به خير كند. دوستاني كه رانندگي من را در ايران ديده اند به خصوص سياوش جان(160 تا در اتوبان صدر) برايم بيشتر دعا كنند چون كه به قول كاناداييها بايد diffensive رانندگي كني و در صورت بروز رفتار offensive به سرعت رد مي شوي. ديگر اينكه گرفتن ويزاي كانادا هم گويا براي خيلي ها مسئله شده است و دولت كانادا به وضوح از دادن ويزاي توريستي خودداري مي كند. 2 روز پيش خبر تلخي آمد كه خواهر و برادر يكي از دوستان كه براي كريسمس از دبي به تورنتو مي آمدند به دلايل كاملا احمقانه موفق به گرفتن ويزا نشده اند. بنا به قول بعضي از دوستان گويا گرفتن ويزاي توريستي كانادا از آمريكا هم سخت تر شده است. مادر دوست ذكر شده هم در عين داشتن ويزاهاي متعدد از ايالات متحده موفق به كسب ويزا نشده است. گويا كانادا فقط به دنبال مهاجر است و توريست ها كمترين اهميتي برايش ندارند.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

صنعت سرگرمي

صنعت سرگرمي در غرب به ناكجا آباد مي رود. در مدت 4 ماهي كه تورنتو بوده ام هيچ گاه در خوابگاه توفيق ديدن تلويزيون نداشته ام و صد البته از اين بابت خداوند را بسيار شاكرم. با وجود داشتن يك تلويزيون بزرگ در هال طبقه و همچنين داشتن يك تلويزيون 14 اينچ در هال سوييت خودمان هيچ گاه به خاطر ندارم كه وقتم را حتي به اندازه يك ساعت پاي آن گذاشته باشم. در مواردي مثل امروز كه تلپ خانه رفقا هستم چشممان به برنامه اي افتاد كه گوشه اي از تحولات در راستاي تهوعات صنعت سرگرمي را در غرب به تصوير كشيد. مردي كه در يك شوي تلويزيوني 7 عدد سوسيس را در يك دقيقه بدون جويدن فرو داد و البته از اين دست برنامه ها و سرگرمي ها و به مراتب تهوع بر انگيز تر به وفور يافت مي شود.به عنوان مثال برنامه اي كه در آن سوسك و ملخ و .. را براي رد شدن از مرحله اي به مرحله ديگر مي خوردند و چنان حالت اشمئزازي به انسان دست مي دهد كه از آدم بودن دست اندر كاران اين برنامه ها و يا مسابقه دهندگان در شگفت مي ماني. در مورد توليدات سينمايي هم ذكر اين نكته كافي است كه هنگامي كه به مراكز كرايه فيلم مثل Block Buster مي روي و تمام اين توليدات هاليوودي را يك جا مي بيني متوجه تمركز اين توليدات در عناوين سكس و ديگر موارد مربوط به آن مي شوي كه البته خود حاكي از تقاضاي بازار مصرف و گرايشات جامعه به سمت اين توليدات است. به هيچ عنوان منكر توليدات خوب هاليوود نيستم ولي ديدن فيلمي مثل King Kong و خرجي كه براي لحظه لحظه آن شده است و كارگرداني كه از مدت ها قبل نويد آمدن فيلمش را داده است بسيار نا اميد كننده است. گويا پيتر جكسون هدفش آفريدن سكانس هاي گران قيمت بوده و داستان را كاملا فداي جنگ هاي بي مزه king kong و خرابكاري هايش در New Yorkكرده و در سه ساعتي كه من فيلم را مي ديدم فقط گيج بودم. متوجه نمي شدم كه حال من خوب نيست يا اينكه فيلم خيلي پرت ساخته شده. علي اي حال همراه بودن با دوستان جديد ديدن فيلم را لذت بخش كرده بود. به خصوص كه بعدش سلطاني در رستوران درويش مهمان باشي و حال و هواي ايران برايت تداعي شود. عليكم به دوست خوب و سلطاني…

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

زمان و زندگی

يكي از اولين مواردي كه در غرب به سرعت وجدان مي شود گذر زمان و كمبود وقت است. هر چه قدر در ايران براي انجام كارها مي توان دراز مدت برنامه ريزي كرد و در كمال آرامش آن كار را انجام نداد، در بلوك غرب بايد در نهايت فشردگي وقت برنامه ريزي كرد و با توجه به كمبود وقت حتما آن كار را انجام داد. سيستم كار در غرب بي نهايت بي رحم است و در خيلي از موارد كوچكترين اشتباهي را بر نمي تابد. همه مردم سخت كار مي كنند و چرخ هاي اقتصاد كشور را به گردش در مي آورند و در نهايت هم بنا به ميزان در آمد از امكانات بهره مند مي شوند. نكته اي كه قابل تامل است اينست كه سطح در آمد هر چه كه باشد پول چنداني پس انداز نخواهد شد. به نسبت بالا رفتن در آمد افراد در نظام هاي سرمايه داري و حتي نيمه سرمايه داري مانند كانادا مخارج هم به دليل عوض شدن Life Style بالا مي روند و نقل قول صريح بسياري از افراد اينست كه در كانادا پولي پس انداز نخواهد شد. بسياري از كارها با فشار رواني زيادي همراه هستند و اين فشار را همه افراد تحمل مي كنند ولي در عين حال كيفيت خدماتي كه به مردم ارايه مي شود هم به همان نسبت بدون نقص و عالي است. همه افراد جامعه تلاش مي كنند تا سطح كيفيت زندگي را بالا ببرند و بالا بودن سطح تحصيلات و داشتن كار خوب و شرايط مناسب هيچ گاه هيچ چيزي را تضمين نمي كند.چه بسا افرادي كه به دليل بحران هاي مالي شركتي كه در آن كار مي كنند به راحتي اخراج شده اند و هر چند خسارت‌هايي دريافت كرده اند كه تا حدي بهبود دهنده آلام بوده اند ولي فشار رواني ناشي از بيكاري عواقب ناگواري داشته است. مقايسه كردن با شرايط ايران هم به قول اساتيد ما exercise اي باشد براي خود حضرات بازديد كننده.(Hint: Negate everything)

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

نقطه سر خط

به حمد الله امروز آخرين امتحان را داديم و فرصتي پيش آمد تا اصلاحي كرده، سر و صورت را صفا داده تا از نگاه هاي عجيب و غريب دوستان قدري خلاص شويم. خوشحالي حاصله منجر به كارهايي شد كه در حالت عادي از من شاهد نخواهيد بود. به عنوان مثال برف بازي در سرماي 4- و صد البته با آستين كوتاه و دمپايي لغزان كه چند مرتبه ما را نقش زمين كرد. تصور كنيد كه شب را با اضطراب دو امتحان كه اتفاقا پشت سر هم هستند در ساعت 11 خوابيده ايد تا صبح زود بيدار شويد و پي بقيه مطالعات را بگيريد كه زنگ خطر ساختمان چنان پرده گوشتان را پاره مي كند تا با دمپايي از ساختمان خارج شويد و پس از 20 دقيقه معطلي و بازگشت متوجه بي حس بودن پاي مربوطه شويد. صد البته در آمدن از زير اين فشار و خبرهاي خوش ديگر كه به عللي از ذكر آن خودداري مي شود باعث مي شود كه يك روز را در تورنتو خل بازي در آوريد. مطالب براي نوشتن به قدري زياد است كه الان هيچ حضور ذهني ندارم. زود به زود به روز خواهم كرد در ايام كريسمس. مري كريسمس!!

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

CN Tower

آورده بودم كه جمعه چند هفته پيش كه چهار عدد كويز ناقابل داده بوديم، تصميم بر پياده روي گرفته بودم. پيدا كردن يك همراه در اين مواقع بسيار سفارش شده و من هم به تبعيت از اين سفارش، رضا را همراه كردم و به پيشنهاد او مقصد Lake Ontario تعيين شد. رضا در راه توصيه هاي ايمني راه رفتن در برف و خطرات احتمالي و .. در زمستان را به من گوشزد مي كرد و گرم صحبت بود كه در تقاطع يكي از چهار راهها گدايي با حركتي سريع و صدايي بلند و با قصد ترساندن رضا گفت: Spare some change. و به قدري اين كلمه Spare را با صداي بلند گفت و خودش را در حين اداي جمله از زمين جدا كرد كه رضا داشت از بغل من سر در مي آورد. در پی عکس العمل رضا خنده مبسوطی فرمودند. گویا خلق مبارکشان از شدت کسادی کاسبی تنگ شده بود و دنبال سرگرمی بودند که رضای بدبخت قریانی شد. در ادامه راه به پاركي رسيديم كه البته به دليل توضيحات ناقص رضا هنوز به طور كامل بر ما مكشوف نشده ولي اسامي تعدادي آدم را ديديم كه بر اثر اتفاقات خنده دار و مسخره دار فاني را باي باي گفته بودند. مثل افتادن از نردبان ، يا خالي شدن ديگ آب جوش روي آنها و تاريخ مرگ اكثر آنها هم اويل قرن بيستم. اطلاعات تكميلي راجع به اين پارك حتما بعدها آورده خواهد شد. اين اسامي بر روي پلاك هايي هك شده بودند و در طول پرچين مانندي قرار گرفته بودند و علت مرگ هر كس هم در زير اسم آورده شده بود. در نزديكي هاي CN Tower نيز يك رستوراني بود به اسم Planet Hollywood كه در بدو ورود جاي دست تني چند از بازيگران و كارگردانان بزرگ هاليوودي در قالب گچ بر روي ديوار نصب شده بود. همچنين در طبقه دوم اين رستوران نيز مقادير زيادي از وسايل و پوشش هاي بعضي از فيلم هاي تاريخي و يه ياد ماندني سينما بر روي در و ديوار بودند كه در مجموع همگي محركي بودند براي پول خرج كردن در اين رستوران، البته ناگفته نماند كه ما بعد از گشت و گذار و تماشا و حظ بصر کافی و وافیَ رستوران را ترك كرديم و دهن كجي زيبايي به سرمايه داري كرديم، تا مبادا دلارهايمان گزندي ببينند. هفته بسيار خسته كننده‌اي داشتيم ولي همه اينها باعث نمي شد كه هوس رفتن به بالاي CN Tower را بكنيم ولي رضا وسوسه شده بود و من هم كه خستگي اين هفته بر دوشم سنگيني مي كرد پيشنهادش را قبول كردم و پس از پياده شدن مقاديري دلار، بليط مربوطه را دريافت كرديم و راهي شديم. ابتدا از جايي ما را گذراندند كه مثل X-ray بود ولي پس از قرار گرفتن در آن، از دو طرف و به ترتيب از بالا به پايين و در فاصله هاي زماني معين باد سريعي به بدنمان خورد و پس از سوال من از مسئول امنيتي مربوطه گفت كه اين براي Explosive checking مي باشد. گويا كانادايي ها هم بعد از 11 سپتامبر از بناهاي بلندشان مراقبت شديدتري مي كنند. وقتي كه سرم را برگرداندم ديدم كه سه تا عكس مامان هم از ما در اين فرصت گرفته اند و بر روي مانيتور كوچكي قابل رويت بود. ناگفته نماند كه رضاي قصه ما از ديدن اين تشكيلات خودش را به سرعت باخت و با خبر كردن Security Guard از به همراه داشتن كاتر آنها را مطلع كرد كه البته بلامانع بود ولي تا اين لحظه همراه داشتن يك همچين ابزاري براي من هنوز به صورت يك معما باقي مانده. شايد از وسايل ضروري زندگي در خيابان چرچ است… سوار آسانسور شديم و به سمت بالا حركت كرديم با سرعت 22 كيلومتر در ساعت و هر چند ثانيه يك بار آب دهانمان را فرو مي داديم تا صداي همديگر را بتوانيم بشنويم. پس از رسيدن به قسمت بالايي Tower و ديدن رستوران بسته آن به طبقه Glass Floor رفتيم كه قبلا وصفش را زياد شنيده بوديم. زمين شيشه اي كه پايين آن پيداست و به قدري دلهره آور است كه در مدتي كه ما آنجا بوديم، يك نفر از شدت ارتفاع حالش به هم خورده بود و زمين را به سبك كوبيسم نقاشي كرده بود. رضا هم نامردي نكرد و بلافاصله من را به سمت زمين شيشه اي هل داد و چنان رعشه اي از ترس به تك تك اندام بدنم افتاد كه هرگز از ياد نخواهم برد. بسياري از افرادي كه آنجا بودند جرات آمدن روي اين شيشه را نداشتند و بعضي از آنها حتي از ديدن بالا و پايين پريدن هاي بعدي من هم وحشت مي كردند. ديگر آنكه آثار فرهنگ غني ايراني هم در مرتفع ترين جاي دنيا ديده شد. مشغول گپ و گفت با رضا بوديم كه خاطرات 3 سال پيش را در اولين بازديدش از CNT مرور مي كرد و اينكه يادگاري را بر روي يكي از فن كول ها نوشته بود كه از قضا درست در همان جايي كه نشسته بوديم اسم حضرت آقا به همراه اراذل و اوباش همراه، كشف شدند و بسيار موجبات مسرت خاطر آقا رضا شد. من هم با لبخند تلخي از كنار واقعه گذشتم. لازم به يادآوري است كه نگهداري از اين برج توسط يكي از شركت هاي كانادايي انجام مي شود كه مدير عامل آن يك مهندس پولدار ايراني است. ديگر اينكه وارد اتاقي شديم و رضا به پايين اشاره كرد كه چقدر همه چيز كوچك و زيباست و من هم به ديوار روبه رو اشاره كردم كه نقاشي بر روي ديوار كشيده شده بود كه انعكاس آن در ورقه فلزي شفاف كف زمين، آن را مثل شيشه جلوه مي داد و تصور مي كردي كه داري پايين را مي بيني. در مسير برگشت هم شاوارمايي را در غذاخوري لذيذ- كه يكي از كاركنان آن ايراني با مرامي است به نام داوود- مهمان آقا رضا بوديم و دولپي مشغول خوردن بوديم كه يكي از بچه هاي خوابگاه وارد رستوران شد و پس از سفارش غذا، Ryerson One Card را به جاي پول به داوود داد. بنده خدا يا خيلي مست بود يا ماخلق الله اش ايراد اساسي داشت. علی اي حال نزديك بود از شدت خنده و در پي آن عدم موفقيت در فرو دادن لقمه كمي تا قسمتي خفه شويم كه صد البته اين به خير گذشت …

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

هذيان

هر چه قدر با خودم كلنجار رفتم تا در مورد حادثه سقوط هواپيما سكوت كنم گويا بي نتيجه است. در ساعات اوليه صبح بود كه خبر را از بي بي سي خواندم و چنان منقلب شدم كه بي اختيار اشك در چشمانم حلقه زد. نمي دانم چرا. هر چند بعضي از خبر نگاران تلويزيوني را مي شناختم ولي اكثرشان برايم تعدادي اسم بودند. شايد براي اين همه عقب ماندگي و بي مسيوليتي يا شايد براي خودم. بر خودم مسلط شدم چون بعد از ظهر امتحان Calculus داشتم و نياز مبرمي به روحيه و تمركز. ابعاد انعكاس خبر هم كه الحمد الله براي همه روشن است.فقط مي خواستم يك سوال بسيار روتين و قديمي را بپرسم. آيا آمار تصادفات جاده‌اي تراژدي بزرگتري نيست؟ كشته شدن قريب به 25000 نفر در جاده هاي كشور به خاطر رعايت نشدن مقررات و مطمين نبودن جاده ها و … آيا واقعا كشته شدن 2 نفر تراژدي است و كشته شدن ميليون ها نفر صرفا يك آمار است؟آيا كشته شدن مردم در آلودگي هواي تهران تراژدي بزرگتري نيست؟مراد از تجمع صنفي فقط براي كشته شدن 100 نفر است؟ايا عقل سليم پيدا كردن راه حل براي مشكلات بزرگتر را در اولويت قرار نمي دهد؟ حادثه آتش گرفتن هواپيماي Air France در فرودگاه تورنتو بدون زخمي شدن حتي يك نفر فيصله پيدا كرد. با اين تفاوت كه تمامي سر نشينان هواپيما بعد از اين حادثه به پول خوبي رسيدند حال آنكه ما در ايران به استناد به حديث و تفسير و … شهيدشان كرديم. هر چند مي دانم كه اين كلاف سردر گم تر اين حرفهاست و مي دانم كه اين طرز فكر شايد توسط هموطنان عزيزم به سخره گرفته شود ولي حرفي است كه بايد مي زدم…وسع بينش ما در همين حد است. .واسلام