دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

CN Tower

آورده بودم كه جمعه چند هفته پيش كه چهار عدد كويز ناقابل داده بوديم، تصميم بر پياده روي گرفته بودم. پيدا كردن يك همراه در اين مواقع بسيار سفارش شده و من هم به تبعيت از اين سفارش، رضا را همراه كردم و به پيشنهاد او مقصد Lake Ontario تعيين شد. رضا در راه توصيه هاي ايمني راه رفتن در برف و خطرات احتمالي و .. در زمستان را به من گوشزد مي كرد و گرم صحبت بود كه در تقاطع يكي از چهار راهها گدايي با حركتي سريع و صدايي بلند و با قصد ترساندن رضا گفت: Spare some change. و به قدري اين كلمه Spare را با صداي بلند گفت و خودش را در حين اداي جمله از زمين جدا كرد كه رضا داشت از بغل من سر در مي آورد. در پی عکس العمل رضا خنده مبسوطی فرمودند. گویا خلق مبارکشان از شدت کسادی کاسبی تنگ شده بود و دنبال سرگرمی بودند که رضای بدبخت قریانی شد. در ادامه راه به پاركي رسيديم كه البته به دليل توضيحات ناقص رضا هنوز به طور كامل بر ما مكشوف نشده ولي اسامي تعدادي آدم را ديديم كه بر اثر اتفاقات خنده دار و مسخره دار فاني را باي باي گفته بودند. مثل افتادن از نردبان ، يا خالي شدن ديگ آب جوش روي آنها و تاريخ مرگ اكثر آنها هم اويل قرن بيستم. اطلاعات تكميلي راجع به اين پارك حتما بعدها آورده خواهد شد. اين اسامي بر روي پلاك هايي هك شده بودند و در طول پرچين مانندي قرار گرفته بودند و علت مرگ هر كس هم در زير اسم آورده شده بود. در نزديكي هاي CN Tower نيز يك رستوراني بود به اسم Planet Hollywood كه در بدو ورود جاي دست تني چند از بازيگران و كارگردانان بزرگ هاليوودي در قالب گچ بر روي ديوار نصب شده بود. همچنين در طبقه دوم اين رستوران نيز مقادير زيادي از وسايل و پوشش هاي بعضي از فيلم هاي تاريخي و يه ياد ماندني سينما بر روي در و ديوار بودند كه در مجموع همگي محركي بودند براي پول خرج كردن در اين رستوران، البته ناگفته نماند كه ما بعد از گشت و گذار و تماشا و حظ بصر کافی و وافیَ رستوران را ترك كرديم و دهن كجي زيبايي به سرمايه داري كرديم، تا مبادا دلارهايمان گزندي ببينند. هفته بسيار خسته كننده‌اي داشتيم ولي همه اينها باعث نمي شد كه هوس رفتن به بالاي CN Tower را بكنيم ولي رضا وسوسه شده بود و من هم كه خستگي اين هفته بر دوشم سنگيني مي كرد پيشنهادش را قبول كردم و پس از پياده شدن مقاديري دلار، بليط مربوطه را دريافت كرديم و راهي شديم. ابتدا از جايي ما را گذراندند كه مثل X-ray بود ولي پس از قرار گرفتن در آن، از دو طرف و به ترتيب از بالا به پايين و در فاصله هاي زماني معين باد سريعي به بدنمان خورد و پس از سوال من از مسئول امنيتي مربوطه گفت كه اين براي Explosive checking مي باشد. گويا كانادايي ها هم بعد از 11 سپتامبر از بناهاي بلندشان مراقبت شديدتري مي كنند. وقتي كه سرم را برگرداندم ديدم كه سه تا عكس مامان هم از ما در اين فرصت گرفته اند و بر روي مانيتور كوچكي قابل رويت بود. ناگفته نماند كه رضاي قصه ما از ديدن اين تشكيلات خودش را به سرعت باخت و با خبر كردن Security Guard از به همراه داشتن كاتر آنها را مطلع كرد كه البته بلامانع بود ولي تا اين لحظه همراه داشتن يك همچين ابزاري براي من هنوز به صورت يك معما باقي مانده. شايد از وسايل ضروري زندگي در خيابان چرچ است… سوار آسانسور شديم و به سمت بالا حركت كرديم با سرعت 22 كيلومتر در ساعت و هر چند ثانيه يك بار آب دهانمان را فرو مي داديم تا صداي همديگر را بتوانيم بشنويم. پس از رسيدن به قسمت بالايي Tower و ديدن رستوران بسته آن به طبقه Glass Floor رفتيم كه قبلا وصفش را زياد شنيده بوديم. زمين شيشه اي كه پايين آن پيداست و به قدري دلهره آور است كه در مدتي كه ما آنجا بوديم، يك نفر از شدت ارتفاع حالش به هم خورده بود و زمين را به سبك كوبيسم نقاشي كرده بود. رضا هم نامردي نكرد و بلافاصله من را به سمت زمين شيشه اي هل داد و چنان رعشه اي از ترس به تك تك اندام بدنم افتاد كه هرگز از ياد نخواهم برد. بسياري از افرادي كه آنجا بودند جرات آمدن روي اين شيشه را نداشتند و بعضي از آنها حتي از ديدن بالا و پايين پريدن هاي بعدي من هم وحشت مي كردند. ديگر آنكه آثار فرهنگ غني ايراني هم در مرتفع ترين جاي دنيا ديده شد. مشغول گپ و گفت با رضا بوديم كه خاطرات 3 سال پيش را در اولين بازديدش از CNT مرور مي كرد و اينكه يادگاري را بر روي يكي از فن كول ها نوشته بود كه از قضا درست در همان جايي كه نشسته بوديم اسم حضرت آقا به همراه اراذل و اوباش همراه، كشف شدند و بسيار موجبات مسرت خاطر آقا رضا شد. من هم با لبخند تلخي از كنار واقعه گذشتم. لازم به يادآوري است كه نگهداري از اين برج توسط يكي از شركت هاي كانادايي انجام مي شود كه مدير عامل آن يك مهندس پولدار ايراني است. ديگر اينكه وارد اتاقي شديم و رضا به پايين اشاره كرد كه چقدر همه چيز كوچك و زيباست و من هم به ديوار روبه رو اشاره كردم كه نقاشي بر روي ديوار كشيده شده بود كه انعكاس آن در ورقه فلزي شفاف كف زمين، آن را مثل شيشه جلوه مي داد و تصور مي كردي كه داري پايين را مي بيني. در مسير برگشت هم شاوارمايي را در غذاخوري لذيذ- كه يكي از كاركنان آن ايراني با مرامي است به نام داوود- مهمان آقا رضا بوديم و دولپي مشغول خوردن بوديم كه يكي از بچه هاي خوابگاه وارد رستوران شد و پس از سفارش غذا، Ryerson One Card را به جاي پول به داوود داد. بنده خدا يا خيلي مست بود يا ماخلق الله اش ايراد اساسي داشت. علی اي حال نزديك بود از شدت خنده و در پي آن عدم موفقيت در فرو دادن لقمه كمي تا قسمتي خفه شويم كه صد البته اين به خير گذشت …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.