دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

تبعیدی ها

مهاجرت کردن به کشوری آزاد و درآمد خوب داشتن و زندگی بی دغدغه کردن در مقایسه با زندانی بودن و بازجویی شدن و نا امنی شغلی و اجتماعی و روانی اسمش تبعید نیست. تبعید مجازات است نه انتخاب زندگی در بهشت برین.
تمت۰

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

نامه ای برای پدر

دو سال از بهمن سرد و تلخ ۸۶ سپری می شود.  معنی رفتنت را بر باد رفتن آرزوهای به ثمر ننشسته ات تصویر می کردم و آغوش سرد خاک را نه فقط برای تو که برای آزادی و حقیقت گشوده می یافتم.  زمانه تلخی بود. دیوانگان مست از قدرت چنان می تاختند که رنگی جز سیاهی در افق پهن دشت ایران نظاره نمی شد. همانهایی که سالها بعد از رقم زدن دوران طلایی مطبوعات هر هفته به بیدادگاه مرتضوی می خواندنت و مهرورزیشان را با انفصال از خدمتت عرضه کردند. توهم قداست و کم خردی و کوته بینی این جماعت، میدان رقابتی آفریده بود برای بی آبرو کردن ایران و ایرانیان در منظر جهانیان.
بغض تلخ نبودنت را فرو می خوردم و ندیدن این روزهای  تباهی سرزمینمان را به خود دلداری می دادم.
هنگامه انتخابات رسید.  مردمان ایرانزمین یکدل شده بودند تا فلک را سقف بشکافند و طرحی نو دراندازند.  ای کاش  بودی و می دیدی  شور جوانانی که از راه آهن تا تجریش را یکپارچه سبز کرد . گویی نسیم آزادی دوباره سر وزیدن داشت. مردم برای بار پنجم هم ایستادند و گفتند و نوشتند آزادی. اما روزهای دلخوشی و امیدواری به درازا نکشید.  تمامیت خواهان ورق جدیدی را رو کردند و آرای ملت را چنان با بی شرمی مصادره کردند که  خشم فروخورده سالهای محنت مهرورزی به اعتراضی عظیم بدل گشت. نیک به یاد آوردم آنکه هماره می گفتی روند آزادی خواهی و اصلاحات در این مملکت بی بازگشت است. میلیونها مرد و زن و پیر و جوان ملبس به جامگان سبز، هفته ای بعد  چنان فریادی از سکوت برآوردند ‪که پایه های حکومت استبداد شروع به لرزیدن گرفت. مرد فصل الخطاب که آغازگر پایان خود شده بود از سایه امنش خروج کرد و متقلب بدمست انتخابات در نخستین تریبونش، ملت بزرگ ایران را خس و خاشاک نامید. دوستانت را جملگی دستگیر کردند و صدها بار شکر خدای به جا آوردم که روزهای سخت زندان را تجربه نکردی. تیاتر محاکمه یارانت را ناشیانه کارگردانی کردند و چه کم می دانستند که آزادی خواهان این مرز و بوم در دادگاهی به وسعت ایران محاکمه می شوند چه خوش گفتی نظامی که بر زمین جبر و ستم دانه می کارد، حاصل کین برداشت می کند. .     ‬.  مردم سبز ایران طی هفت ماه اخیر بارها و بارها به  خیابان ها آمدند تا آزادی را فریاد بزنند اما در حیرت و ناباوری پاسخشان را با باتوم و فشنگ و بازداشت های گسترده دادند.  در مجلس ششم بانگ برداشتی که باید خرسند باشیم که در هزاره سوم به سر می بریم.  عصری که به همت انسان جهان چنان کوچک شده است و معرفت چنان گسترده که ندای مظلومان اگر چه به آنها ظلم می شود به گوش همگان می رسد. پدر عزیز تر از جانم. ندای ندای مظلوم را جهانیان شنیدند و دیدند و خون پاک او و سهراب و صدها جوان دیگر نمادی شد از  ایستادگی و آزادگی و شجاعت.  گفته ات برای همیشه بر ذهنم نقش بسته که گردونه تاریخ از جاده تنگ واقعیت عبور می کند. جاده ای که به همت هموطنانمان انتهایش پیروزی و آزادی خواهد بود.  این واگویه را با شعری از شفیعی کدکنی شاعر محبوبت ناتمام رها می کنم:
بر درخت زنده بی برگی چه غم/ وای بر احوال برگ بی درخت

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

ادراکات شبانه

کلمات پتانسیل به فعل رسیده و نرسیده ی ایده ها و افکار آدمیانند. آدمیانی که در گذر تاریخ آمده اند و خواهند آمد.

برخی کلمات را اسیر جملات می کنند و به آن غل و زنجیر می زنند. متکلف می شوند و از تکلفشان رنج می دهند ذهن و جان را.
قلیلی دیگر احساسات و غلیانات روحیشان را با کلمات تلطیف داده و با چیره دستی به نظم در می آورند. لطافت و ظرافت کلمات این دسته گاهی محول الاحوال خراب ترین احوالات است. روح را طراوت می بخشند و جانی تازه در کالبد زندگی می دمند. خواجه حافظ شیراز و سهراب سپهری  به انضمام سعدی و مولانا  و الخ جزو این دسته اند.
عده ای دیگر کلمات را به افکارشان گره می زنند و در صفحه سفید کاغذ رها می کنند. کافی است سر رشته کلمات را بگیری تا همراه شوی. حاصلش گاهی اوقات کتابی می شود که تا به اتمام نرسیده بر زمین گذاشته نخواهد شد. یا پست بلاگی که دستت را می گیرد و با خود می برد. کافی است جمله اول را بخوانی. ناگهان صداهای اطرفت از بین می روند و همه چیز تاریک می شود. صفحه مانیتور برق می زند و کانون عالم می شود. عطش خواندن آنگاه سیراب می شود که به نقطه ی پایان می رسی. صداهای اطراف و نورها باز می گردند و تو خود را در دنیای واقعی می بینی.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

برسد به دست نازنین پدر بهشتی

 سلام بابای عزیزتر از جانم

تهران برایت بزرگداشت گرفتند. باشکوه و بزرگ. از طایفه خرد و کلان آمده بودند. نمایشگاهی از عکسهای آلبومت برپا بود و فیلمی کوتاه برایت ساخته بودند. یکی از عکس هایت را هم به انضمام نوشته ای از خودت به مهمانان داده بودند تا حضورت را هر جا که دوست داشته باشند ببرند. روز، روز تو بود. عکس هایش را دیدم و اخبارش را خواندم. خانه هنرمندان هم گویا برای دوستدارانت کوچک بود چه آنکه شمار ایستاده ها کم نبودند.  سهام الدین هم ویژه نامه ای برایت دست و پا کرده بود. مطالب چاپ نشده ات را که خواندم آنقدر کیفور شدم که لحظه ای فراموش کردم و بی اختیار دستم به سمت تلفن دراز شد.

حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو
بازآید و از کلبه احزان به درآیی

سهام عزیز با کمک دوستانت مراسمی برپا کرده بودند که رضایت همه جانبه مادر را داشت. صدایش پشت تلفن آرام بود و دلنشین. زهرا دلنامه ای برایت خوانده بود که دوستانت را بی قرار کرده بود. سخنرانان هنوز بعد از گذشت یکسال حرفهایشان را با بغض و گریه زده بودند. گرچه یادآوری لحظات شیرین با تو بودن لبخند بر لبانمان می نشاند.

حافظ زغم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیه سور نماندست

از جبر زمانه بیزارم. امروز تورنتو نبودم. گویی از این سرزمین یخی و بیروح هزاران کیلومتر دور بودم. تهران بودم. خانه هنرمندان.

هرگز حضور حاضر غایب شنیده ای
من در میان جمع و دلم جای دیگر است

خاطرت هست که پنج شنبه روزی در راه دبیرستان برای خودت مراسم ختم گرفته بودی در ماشین. قرآنش را خواندی. تشریفات عربی ابتدای منبر را به جا آوردی. مداحی کردی. همه به شوخی و خنده. شعر معروف  <ازکاسه شکسته نیاید برون صدا> را می خواندی و قاه قاه می خندیدی تا جایی که رسیدی به تشکر از مهمانان. از همه قدر دانی کردی ولی هنگامی که به خانواده رسیدی برای همه طلب صبر کردی تا رسیدی به من. گفتی که دکتر کمال الدین فرزند دیگر مرحوم در حال حاضر خارج از کشور هستند و متاسفانه در مجلس حضور ندارند. بعد رو به من کردی و گفتی: بابا جان برای ختم من لاقل پاشو بیا. که با دلخوری مراسم ختمت را به هم زدم و گفتم این حرفا چیه. نمی دانستی که این حرف بعدها ملامت زده ام خواهد کرد. که دلم را آتش خواهد زد. که ویرانم خواهد کرد. نبودم. روز واقعه در تهران نبودم. برای همراهی تا آرامگاه ابدیت نبودم. برای مراسم ختمت نبودم. برای سالگردت هم نبودم. جای سیلی جبر زمانه بر روی صورتم مانده.

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

دوستدار همیشگی
کمال الدین

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

هر چه محبوب پسندد زیباست

باور به ستوه آمد و شتاب لحظه های بی تو
دیده را، غرق تحیر کرد
نسترن پژمرد، لاله خم شد و بهار ناپدید…
حالا اما دوباره ماه، گونۀ آسمان شده است
مسافر همیشگی خاطرات تو

یک سال است که از او جدا افتاده ایم؛ از چشم و چراغ و مایه امید و صفای زندگی مان. 13 بهمن سال گذشته، به غایت سرد بود و گرمای خانه مان را ربود. اکنون یک سال است که بی او صبح را شب می کنیم اما می دانیم که پرنده مردنی نیست و سایۀ بال هایش تا ابد بر سرمان خواهد ماند.
زنده یاد احمد بورقانی که به صواب او را شاعر عرصۀ سیاست و حامی بزرگ مطبوعات نامیده اند از پارسایان بود؛ ردایی از عشق بر تن داشت و تا توانست بانگ آن برداشت، از پیالۀ محبت جرعه ها نوشید و نیوشاند.
باور داریم که او هرگز تمام نمی شود و مصداقی است از: “دو صد گفته چون نیم کردار نیست” اکنون می خواهیم بیشتر از او بگوییم و بشنویم و بیاموزیم و خاطراتش را سبز کنیم و نگاهش را دوره کنیم و برایش بگوییم که چقدر جای خالی اش “امروز ما” را تلخ کرده است.
پس پنج شنبه به وعده ما درود بگویید. از ساعت 15 الی 17 در خانه هنرمندان ایران واقع در خیابان کریم خان، خیابان ایران شهر گرد هم می آییم تا یادش را گرامی داریم و سلام خدای متعال بر او فرستیم. حضور همه دوستان و گرامیان را ارج می نهیم.

خانواده بورقانی

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

گسستن

[audio:http://www.benvesht.com/Unravel.mp3]

وقتی که نیستی
قلبم نا امن می شود.

آرام آرام  شکافته می شود
و شیطان، گلوله کاموایی قلبم را با پوزخند می رباید؛
گلوله کاموایی عشقمان را.

از همین روست که هنگامه بازگشتت، باید عاشقی را از سر گیریم.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

انکار

طعم شیرین قهوه لاته وانیلی با هوای سرد در هم می آمیزند و شور این عشق بازی در لابه لای قدم های تند عابران شیک پوش، دلم را می لرزاند.  حایل های آبی و زشت ساخت و ساز میدان داندس، مدتی است به خاطرات پیوسته.  از کنار کتاب فروشی ایندیگو می گذرم. دردی مثل تیر از پیشانیم می گذرد. حسرت آرزوهای بر باد رفته بر دلم می نشیند. آرزوی خوردن یک قهوه با او پشت میز صندلی های چوبی.  دیدن چهره آرامش در حین مطالعه. بارها و بارها آمدن و آوردنش را در ذهنم تصویر کرده بودم همانطور که صدها بار رفتن و بغل کردنش را.ذهن و روحش را آسوده می خواستم اما نه اینگونه.

سه سالگی هم گذشت. در دو سالگیم نوشتی که که محکم باشم. که وصال نزدیک است. نمی دانستم که روزگاری خواهد آمد که گذشت زمان دورترش می کند. حرفها نزده خواهند ماند و آرزوها ناکام. زمان می گذرد و هنوز باور نکرده ام.  در این سه سال در ذهن و روحم زندگی کرده ای. توان کشتنت را ندارم. بارها تلاش کردم. بی ثمر بود. هر بار که افکار هجوم می آورند در همان موقعیت سوم فوریه قرار می گیرم. تلفن عمو رضا را که تلاشش برای خبررسانی بی حاصل می ماند را قطع می کنم و رو به میترا می کنم و می پرسم: شما می دونی حال بابای من… جمله ام منعقد نشده که بغضش ده باره می ترکد. همه دنیا خراب می شود. همه چیز سیاه می شود. مغز از کار می افتد.

من در مرحله انکار مانده ام.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

کابوس های دردناک دوست داشتنی

بابا سرزنده و شاداب تر از همیشه دو زانو روی زمین نشسته و با بذله گویی شیرینش که حرکات دست آن را همراهی می کند، مرکز ثقل توجهات همگان شده. به یاد نمی آورم که چی می گوید و اینکه در چه جمعی هستیم ولی هر چه هست به قدری خوشمزه تعریف می کند که لحظه ای چشم از او بر نمی دارم. به خاطر ندارم که واقعه یا حادثه ای را اینگونه یافته باشم. گویی حواس پنجگانه در حال اغراق واقعیات با بزرگنمایی هزاران برابر باشند. تک تک کلمات را از قبل از اینکه از دهانش بیرون آیند، می دزدم و بر عمق جانم می نشانم. چنان روح را صیقل می دهند و مسرت انگیز هستند که جستجوی کوتاهی در ذهنم آن را بی سابقه می کند. غلیان هیجان و نشاط چنان سرتاسرم را دربرمی گیرد که تمنایی در اعماق وجودم شعله می کشد تا او را با تمام هستیم در آغوش بگیرم. لحظه ای نمی گذرد که طعم گس و تلخ واقعیت به طرز مهیبی رخ می نمایاند و آرزو به سان خیال پر می کشد. هجوم “احساس از دست دادن برای همیشه”، چنان دردی در اعماق وجودم ایجاد می کند که بدن به رعشه می افتد و بی اختیار سیلاب اشک را از چشمانم سرازیر می کند. به ناگه از خواب بلند می شوم. بالش از اشکهایم خیس شده. خستگی و دلتنگی و احساسات عجیبی که به قلم در نمی آیند برم مستولی شده. لحظاتی بعد دلم سبک تر می شود و دقایقی بعد با آرزوی دوباره دیدنش به خواب می روم.

کابوس های دردناکی که از فرط زنده بودن، تجدید دیدارشان را تمنا می کنم

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

در رثاي احمد بورقاني

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

مراسم بزرگداشت احمد بورقانی

به منظور بزرگداشت یاد احمد بورقانی جلسه ای در روز شنبه ٩ فوریه (ساعت ١٧-١٩) در دانشگاه تورنتو برگزار می شود.

نشانی:

BA 1200, Bahen Center, 40 St. George Street