سلام بابای عزیزتر از جانم
تهران برایت بزرگداشت گرفتند. باشکوه و بزرگ. از طایفه خرد و کلان آمده بودند. نمایشگاهی از عکسهای آلبومت برپا بود و فیلمی کوتاه برایت ساخته بودند. یکی از عکس هایت را هم به انضمام نوشته ای از خودت به مهمانان داده بودند تا حضورت را هر جا که دوست داشته باشند ببرند. روز، روز تو بود. عکس هایش را دیدم و اخبارش را خواندم. خانه هنرمندان هم گویا برای دوستدارانت کوچک بود چه آنکه شمار ایستاده ها کم نبودند. سهام الدین هم ویژه نامه ای برایت دست و پا کرده بود. مطالب چاپ نشده ات را که خواندم آنقدر کیفور شدم که لحظه ای فراموش کردم و بی اختیار دستم به سمت تلفن دراز شد.
حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو
بازآید و از کلبه احزان به درآیی
سهام عزیز با کمک دوستانت مراسمی برپا کرده بودند که رضایت همه جانبه مادر را داشت. صدایش پشت تلفن آرام بود و دلنشین. زهرا دلنامه ای برایت خوانده بود که دوستانت را بی قرار کرده بود. سخنرانان هنوز بعد از گذشت یکسال حرفهایشان را با بغض و گریه زده بودند. گرچه یادآوری لحظات شیرین با تو بودن لبخند بر لبانمان می نشاند.
حافظ زغم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیه سور نماندست
از جبر زمانه بیزارم. امروز تورنتو نبودم. گویی از این سرزمین یخی و بیروح هزاران کیلومتر دور بودم. تهران بودم. خانه هنرمندان.
هرگز حضور حاضر غایب شنیده ای
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
خاطرت هست که پنج شنبه روزی در راه دبیرستان برای خودت مراسم ختم گرفته بودی در ماشین. قرآنش را خواندی. تشریفات عربی ابتدای منبر را به جا آوردی. مداحی کردی. همه به شوخی و خنده. شعر معروف <ازکاسه شکسته نیاید برون صدا> را می خواندی و قاه قاه می خندیدی تا جایی که رسیدی به تشکر از مهمانان. از همه قدر دانی کردی ولی هنگامی که به خانواده رسیدی برای همه طلب صبر کردی تا رسیدی به من. گفتی که دکتر کمال الدین فرزند دیگر مرحوم در حال حاضر خارج از کشور هستند و متاسفانه در مجلس حضور ندارند. بعد رو به من کردی و گفتی: بابا جان برای ختم من لاقل پاشو بیا. که با دلخوری مراسم ختمت را به هم زدم و گفتم این حرفا چیه. نمی دانستی که این حرف بعدها ملامت زده ام خواهد کرد. که دلم را آتش خواهد زد. که ویرانم خواهد کرد. نبودم. روز واقعه در تهران نبودم. برای همراهی تا آرامگاه ابدیت نبودم. برای مراسم ختمت نبودم. برای سالگردت هم نبودم. جای سیلی جبر زمانه بر روی صورتم مانده.
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
دوستدار همیشگی
کمال الدین
10 دیدگاه دربارهٔ «برسد به دست نازنین پدر بهشتی»
كمال جانم، معلوم است كه تو هم بودي، از همان آغاز جلسه حضور داشتي.
خواهر به فدايت، نبينم غم و غصهات را.
مراقب خودت باش و مثل هميشه محكم و استوار.
سلام خوبین زیبا بود. راستی چرا ما انسان ها کلام رفتگان رو پس از مرگ درک میکنیم؟
برای مرحوم احمد آقای بورقانی چهره معروف عرصه فرهنگ و رسانه معاصر آرزوی رحمت الهی از خالق یزدان خواهانم.
ضمنا راه و منش مردان بزرگ سرمایه گرانبهایی هست امید که همه ما راه ، منش و درس های بزرگانی از جنس بورقانی ها ، سعدایی ها رو سرلوحه و مسیر خویش قرار بدیم.
در مسیر زندگی امیدوارم موفق و سلامت ادامه حرکت بدین.
این بودنها حضور دل می خواهد که داشتی و داری
بقیه ظواهر است
به هر چه خوبی در جهان یافت میشود قسم که پدر نازنینت و خانواده پاکش تا دنیا دنیاست جاودانند.وچه برکتی بالاترخدا به بنده اش عطا کند.گوارای وجودتان!
سه چهار باری در این کادری که اینجا برای نوشتن نظرات تعبیه شده کلمات را نوشتم و باز پاک کردم…چه می شود نوشت در جواب این جملاتی که به قدری از دلت بیرون آمده اند که بر دل و جان هرکسی می نشینند…نمیدانم گفتن اینکه دیگران حضور تو را در آنجا احساس میکردند برایت فایده ای داشته باشد یا نه…
غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور
خدا رحمتشون کنه – خدا به شما هم صبر بده – منم هم درد شمام می دونم چی می گید …
يادمه كه پدرت هميشه مي گفت ” كمال بيشتر عاقلانه عمل مي كند تا احساسي”. استنادش هم آن جملاتي بود كه درباره معيارهاي ازدواج گفته بودي !!
فكر مي كنم الان پدرت حرفهاي مرا تاييد مي كند كه مي گفتم ” به موقع، كمال احساساتش را هم بروز مي دهد”. هرچند كه مي دانم “كمال منطقي” را به “كمال احساسي” ترجيح مي داد. هميشه به اينكه “كمال همه كارهاي رفتن به كانادا را خودش به تنهايي انجام داده” مي باليد. هر وقت از تو تعريف مي كرد ، خواه ناخواه لبخندي بر لبانش مي نشست. ولي اين اواخر يك بار نام تو چهره اش را سرخ و چشمانش را نمناك كرد. مي گفت دلم براي كمال تنگ شده.
از 13 بهمن سال پيش تابحال خوشحالم چون مي دانم مي تواند هر وقت كه بخواهد تو را ببيند. هر وقت تو نياز داري در كنارت باشد. خلاصه اينكه ” يه دل سير ” پسرش را ببيند. اگر كمي به احوالت دقت كني، حضور هميشگي او را حس خواهي كرد. پس بدان كه در زمان مراسم، پدرت بيش از آنكه در سالن خانه هنرمندان باشد دركنار تو بوده كه با دلشكستگي لحظات و دقايق را مي شمردي تا مراسم به پايان برسد و خبري از آن بگيري. درست نمي گويم؟
آن بورقاني كه من مي شناسم تا تو آرام نشوي ، آرام نخواهد گرفت. پس لطفا عنايتي به احوال دوست ما كن !!! سعي كن هر وقت به پدرت فكر كني ، روحيه طنازي و بذله گوييت را به كار بگيري تا او هم شاد شود.
غصه را به دور بريز و دوباره همان كمال بذله گو و حرافي بشو كه پدرت دوست داشت.
باورش سخت است..ديروز در مسجد فاطميه همه هنوز مبهوت بودند و ناباور…بخصوص براي دوستان ايرنايي كه خيلي چيزها از پدرت دارند واز معرفت و انسانيت احمد چيز ها ياد گرفتند…هميشه بين ماست… احمد يادگار هاي زيادي به جا گذاشته كه شما فرزندان با غيرتش اصلي ترين آنها هستيد…موفق و پيروز باشيد
كمال الدين عزيز
سالگرد درگذشت احمد آقاي عزيز رو به شما تسلت ميگم.مادر ،خواهر و برادر رو زيارت كردم و از آقا سهام جوياي احوال شريف شدم.هنوز داغ دل احمد آقا برامون تازه است.
خدا به همتون صبر بده و اون عزيز و برادر شهيدش رو در كنار مقربين خودش قرار بده.آمين
از دست دادن پدرتون رو تسليت ميگم اما پستهاتون رو كه ميخوندم نفهميدم كه شما بالاخره اعتقاد داريد كه پدرتون به پوچي رفته يا بهشت؟ چون چند تا پست بعدتر گفته بوديد كه انسان بعد از مرگ نيست ميشه و از دنياي بعدي خبري نيست…