دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

رضا رضايي

رضاي رضايي هم در رقابت با حسين پناهي- البته با دو روز تاخير – من را به ضيافت شامي در رستوران درويش-تقاطع يانگ و كالج- دعوت كرد. جاي دوستان خالي سلطاني زديم و گپ و گفتي داشتيم و جاي حسين را خالي كرديم كه دعوت را قبول نكرد. خداوند به نيك‌آهنگ كوثر بركات و صبر در پرچم كردن(یا به قول خودش دود دادن) خشتك خلق الناس دهد كه اولين بار ما را به اين رستوران دعوت كرد. البته بعد از مهمان شدن به فيلم King Kong. خاطرات با نيك آهنگم مجالي مي خواهد كه انشاالله بعد از امتحانات به ‌آنها مي پردازم. رضا به عنوان كادو هم پيراهني را از Old Navy برايم خريده بود كه به دليل بزرگ بودن بيش از حد، قول عوض كردنش را داد ولي تا همين لحظه هنوز چيزي به دست من نرسيده است. نكته جالب توجه هم اينست كه هر دوي اين دوستان مثال نقض‌هايي هستند براي اصفهاني‌ها! خلاصه اينكه تولدي شد كه خودمان هم انتظارش را نداشتيم. تشكرات ويژه از هر دو بزرگوار! شيرازي‌ها كه البته هميشه دست و دلباز بوده‌اند و در تاريخ زياد برايشان نوشته اند!

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

هوش جلبك

استاد كلاس يونيكس ما كه هوششان فقط و فقط كمي از هوش جلبك پايين تر است، بعد از امضا شدن petition بلند بالا و بيخ پيدا كردن كارشان در دپارتمان، كنترل اعصابشان را تا حد زيادي سر كلاس از دست داده اند. دپارتمان Computer Science هم كه گويا مدتها منتظر فرصتي براي خلاص شدن از دست اين استاد بوده فشار را روي ايشان دو چندان كرده و گويا قرار است كار ايشان را يكسره كنند. صداي استارت ماشيني كه علي رغم تلاش راننده‌اش در خيابان مجاور روشن نمي شد استاد محترمه را به آخر كلاس كشاند تا سر و گوشي آب دهد. با حالت بسيار مضحكي دولا شدند تا لپ تاپ بچه هاي رديف آخر را ديد بزنند و چون چيزي نيافتند بناي غرغر گذاشتند كه هر كس كه مسبب توليد اين صداست اين بازي را تمام كند. در حالي كه عده زيادي از كلاس از نگه داشتن خنده به حد انفجار رسيده بودند يكي از بچه‌ها توضيح داد كه منبع توليد صدا مربوط به بيرون از كلاس است. هنوز لحظاتي از افتادن يك سنتي خانم نگذشته بود كه صداي برخورد چيزي مثل سنگ به شيشه كلاس شنيده شد و كلاس از خنده منفجر شد. اين بار كه همه كلاس مشكوك شده بود، استاد محترم در كمال آرامش به جلوي كلاس برگشتند و درس را ادامه دادند.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

دستمالي

سر كلاس Calculus استاد چيني محترم – كه البته بنده به خاطر خوب درس دادنشان كلي به چيني ها ارادت پيدا كرده‌ام- مشغول توضيح دادن نمودارهاي سه بعدي بودند كه طبق شيوه‌ي شرقي‌ها رفتار كردند و از يكي از پسرهاي كانادايي كه در رديف جلوي كلاس مي نشيند براي اهداف كمك آموزشي استفاده كرد كه بنده خدا گوش‌هايش از شدت خجالت قرمز شده بود. كسي هم نبود به اين استاد محترم بگه كه دست زدن به كمر يك نفر و نشان دادنش به عنوان صفحه و تجسم سه بعدي دادن از روي بدن مي‌تواند تهمت همجنس بازي را برات به همراه داشته باشه. ‌به خصوص اينكه مدرسه ما در خيابان Church هست و استاد Calculus ترم قبل هم كه عملا از جنس لطيف تر تشريف داشتند. موضوع وقتي جالب تر شد كه از حسين هم كه كنار من نشسته بود استفاده ابزاري شد. حسين جان تا تو باشي به جماعتي كه داره ازشون استفاده ابزاري مي شه نخندي!!

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

عقاب

دوران راهنمايي در مدرسه نيك‌پرور مديري داشتيم اديب، به نام دكتر فياض بخش. بعدها به آلمان رفت و دكترايش را در روانشناسي گرفت. يك بار سرزده سر كلاس آمد و شعر عقاب پرويز ناتل خانلري كه معلم ادبياتمان براي حفظ كردن به ما داده بود را برايمان خواند كه بسيار هم زيبا خواند و شايد بدون اغراق زيبايي شعر را برايمان دوچندان كرد. سجاد جهانگرد اين شعر را چندي پيش در وبلاگش به طور كامل قرار داد و خواندنش براي من بسي نوستالژيك بود و هفت سال من را عقب برد و خودم را پشت نيمكت‌هاي تك‌نفري كلاس ديدم در حالي كه به صورت دكتر فياض‌بخش زل زده بودم. کلمات با وزن و لحنی خوش از میان دو لبش بیرون می آمد و حرکات دستانش، شعر را همراهی می کرد. الحق و الانصاف بعد‌ها در دبيرستان نه تنها مديري به اين حد روشنفكر و باسواد و خوش تيپ و خوش قيافه و خوش لباس و شش تيغ نيافتيم، بلكه نظام فكري از راهنمايي به دبيرستان 180 درجه تغيير كرد و انجمن حجتيه بود و باقي مسايل كه شايد بعده ها مجالي شد براي نوشتن خاطرات آن روزگاران. نقدا چند بيتي از عقاب را بخوانيد و اگر خوشتان آمد كاملش را اينجا بخوانيد:
عمر در اوج فلک برده بسر
دم زده در نفس باد سحر
ابر را ديده به زير پر خويش
حيوان را همه فرمانبر خويش
بارها آمده شادان ز سفر
به رهش بسته فلک طاق خطر
سينه کبک و تذرو و تيهو
تازه و گرم شده طعمه او
اينک افتاده در اين لاشه و گند
بايد از زاغ بياموزد پند
بوي گندش دل و جان تافته بود
حال بيماري دق يافته بود
دلش از نفرت و بيزاري ريش
گيج شد بست دمي ديده خويش
يادش آمد که در آن اوج سپهر
هست زيبايي و آزادي و مهر
فر و آزادي و فتح و خطر است
نفس خرم باد سحر است
ديده بگشود و به هر جا نگريست
ديد گردش اثري زآنها نيست
آنچه بود از همه سو خواري بود
وحشت و نفرت و بيزاري بود
بال بر هم زد و برجست ز جا
گفت کاي يار ببخشاي مرا
سالها باش و بدين عيش بناز
تو و مردار تو عمر دراز
من نيم در خور اين مهماني
گند و مردار ترا ارزاني
گر در اوج فلک بايد مرد
عمر در گند بسر نتوان برد

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

SIN Number

ديروز براي اولين بار در كشور كانادا مجبور شدم براي كار اداري مدت 45 دقيقه در صف معطل باشم كه البته هر چه كه نداشت يك پست وبلاگ براي من يكي داشت. رييس محترم دپارتمان در نتيجه پيدا نكردن بنده، نامه استخدام من را به يكي از دوستان داده بود تا به من بدهد و ايشان هم قبول كرده بود. در كمال تعجب و شگفتي با بي ادبي عجيبي در هنگام تحويل نامه مواجه شدم تا حدي كه در هنگامي كه مشغول توضيح دادن يكي از سوالات رياضي بودم، نامه روي ميز من پرت شد! بعد از برطرف شدن شوك و كلاس ها، بلافاصله جهت گرفتن SIN Number به يكي از نزديك ترين دفاتر دولتي در خيابان St Clair رفتم. البته ناگفته نماند كه تمام اطلاعات لازم را قبلا از پورتال دولت كانادا – كه انصافا اكثر خدمات را آنلاين ارايه مي كند- گرفته بودم و فرمهاي لازم را هم پر كرده بودم. حتي مكان نزديك ترين دفتر را نيز با دادن كد پستي پيدا كرده بودم. صف طولاني بود و من هم فرصت را مغتنم شمرده و مشغول خواندن كتابي شدم كه حسين قبلا دونلود كرده بود. اما نكته جالب اين بود كه تقريبا 5 نفر ديگر هم در صف مشغول مطالعه كتاب بودند و نفر جلويي من هم روزنامه را تقريبا از مراحل بلع و هضم گذرانده بود و آماده جذب بود. تقريبا در دقايق 15 ام معطلي يك كارمند را براي سرعت بخشيدن اضافه كردند و در نهايت Front Desk هم پس از مواجهه با نبود مراجع به كمك كارمندان ديگر آمد و خاطره دفاتر دولت الكترونيك را در ايران براي من زنده كرد كه براي صدور مجدد گواهي نامه بايد از صبح زنبيل مي گذاشتي و 4 ساعتي گرماي وحشتناك را در تابستان تحمل مي كردي و … هر چند شناخت BUGهاي اين دفاتر به خصوص دفتر تخت طاووس باعث شد كه پروسه پاسپورت من در كمتر از 7 دقيقه انجام شود ولي معدل معطلي خيلي وحشتناك تر از اين حرفا بود. خانم Front Desk با خوش رويي بيش از حد فرمودند كه تا سه روز ديگر با اين شماره تماس بگيريد و SIN را دريافت كنيد يا اينكه 10 روز بعد منتظر پست شوم.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

دختران داغ

زمان: ساعت 2:55 بامداد روز جمعهمكان:آسانسور خوابگاهوضعيت: خستگي در حد مرگ از 12 ساعت كار مداوم روي تكليف Discrete Math و پاكنويس كردن و Submit كردن آن.افراد حاضر در آسانسور: من، حسين، دو پسر از طبقه 7 كه يكي از آنها بريتانيايي است.پسر بريتانيايي بعد از فشرده شدن دكمه طبقه 14 رو به من مي كند.- طبقه 14 هستي؟- بله. چطور مگه؟- تا حالا نديده بودمت. خيلي عجيبه.- ولي من دوست شما را ديده بودم قبلا. حالا چي اين عجيبه؟- اين نشان مي ده كه دخترهاي داغي(…) مي توانند در طبقه 14 باشند كه من تا اين موقع سال نديده باشم.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

آرسنال-یوونتوس

سر و صدای شکم بینوا در بدو ورود به لابی خوابگاه، به طور خودكار مسيرم را به سمت كافي تريا كج كرد و بعد از برداشتن اسلايسي كش لقمه، در حالي كه شاهد كشيده شدن كارت دانشجويي در شكاف Cashier machine بودم، جماعتي را ديدم انبوه كه جلوي تلويزيون پلاسماي تريا مشغول ديدن فوتبال بودند. بدون مسلح كردن چشم،شستم خبر دار شد كه جماعت بايد همگي از مهندسان آينده هموطن باشند كه اتفاقا هم حدس دقيقي بود. از 20 نفر پسري كه آرسنال و يوونتوس را دنبال مي كردند، آرش را شناختم كه مثل هميشه در كمال ادب و متانت پيش دستي كرد و براي احوال پرسي پيش من آمد. در باب پيش دستي هم آنچه هميشه من را بازنده مي كند، نبودن عينك روي صورت و در نتيجه Pattern Recognition ضعيف حاصله است كه در بسياري موارد حتي اعتراضاتي را هم از سمت بچه هاي خوابگاه براي من در پي داشته. چه بسيار دفعاتي كه برايم توضيح دادند كه در فلان جا هر چه قدر برايت دست تكان داديم و خنديديم و .. كوچكترين عكس العملي نشان ندادي و بعدها حتي بعضي ها جواب سلامم را به سردي مي دهند كه پس از توضيحات اميلي براي من مكشوف شد كه اين سردي ريشه در چه دارد. استفاده نكردن از عينك هم به دليل درد عجيبي است كه در قسمت بالايي گوش سمت چپم ايجاد مي شود و با سردرد ادامه پيدا مي كند. خلاصه اينكه اينكه آرش جان اگر جسارتي از سمت ما شده شما به بزرگواري خودتان ببخشيد. گويا به لحظات آخر نيمه دوم رسيده بودم و آنچه لطف تماشاي بازي را از من گرفته بود كامنت هايي بود كه دو سه نفر از كساني كه نزديك من نشسته بودند در باب پايين تنه دختران در حال گذر مي دادند. از قضا بسيار تيزبين و دقيق بودند و نكاتی را اشاره مي كردند كه در كمال بيشرمي حاكي از اين بود كه پيراهن ها در اين راه پاره كرده بودند و براي خودشان كوهي از تجربه بودند. وقف كردن احتمالي اين نگاه در درس هايشان در آينده مهندسان زبردستي و تيزبيني از ايشان خواهد ساخت. بعد از بازي هم در كمتر از طرفت العيني جماعت پراكنده شدند و گويا قصد كتاب خانه كرده بودند.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

HBD

و اما روز تولد. حوالی ظهر پدر با من تماس می گیرد. بسیار مشعوف می شویم. حال و احوالی و تبریکی. الحمد الله سر و حال و فبراق است. بعد نویت به مادر می رسد و باز هم تبریک و حال و احوال. این حلقه به اندازه family.length ادامه پيدا مي كند و بسيار ما را سرحال مي آورد.
دقايقي بعد حسين آمدنش به خوابگاه را براي تكميل كردن پروژه جاوا، در بعد از ظهر روز شنبه اول آوريل سنه دو و هزار و اندي به من اطلاع مي دهد. شب تلفنم زنگ مي زند و براي آوردن حسين و وارد كردن اسمش در ليست نگهباني، راهي طبقه همكف مي شوم. دست و بالش حسابي پر است. كوچكترين تعارفي براي گرفتن وسايل نمي كنم تا مخل برنامه احتمالي نباشم. وارد اتاق مي شويم و كيسه ها را خالي مي كند. كيك تولد و آب ميوه و بيسكوييت و كادوي تولد و … حسابي رنگ عوض مي كنيم و مقادير زيادي سرخ و سفيد مي شويم. بقيه قصه را هم مي توانيد در فيلم پايين ببينيد.

نكته بعدي اينكه در روز يكشنبه هم تعدادي از دختران طبقه، به دلايل نامشخصي به ما مهرورزي كردند و در حالي كه ما در طبقه پايين مشغول كلنجار رفتن با GUI و Array و … بوديم، چهار عدد بادكنك به همراه نوشته اي را بر در اتاق من نصب كرده بودند. در نوشته هم با تعدادي ماژيك رنگي به صورت خيلي كليشه نوشته شده بود:Happy Birth Day…