دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

هذيان

هر چه قدر با خودم كلنجار رفتم تا در مورد حادثه سقوط هواپيما سكوت كنم گويا بي نتيجه است. در ساعات اوليه صبح بود كه خبر را از بي بي سي خواندم و چنان منقلب شدم كه بي اختيار اشك در چشمانم حلقه زد. نمي دانم چرا. هر چند بعضي از خبر نگاران تلويزيوني را مي شناختم ولي اكثرشان برايم تعدادي اسم بودند. شايد براي اين همه عقب ماندگي و بي مسيوليتي يا شايد براي خودم. بر خودم مسلط شدم چون بعد از ظهر امتحان Calculus داشتم و نياز مبرمي به روحيه و تمركز. ابعاد انعكاس خبر هم كه الحمد الله براي همه روشن است.فقط مي خواستم يك سوال بسيار روتين و قديمي را بپرسم. آيا آمار تصادفات جاده‌اي تراژدي بزرگتري نيست؟ كشته شدن قريب به 25000 نفر در جاده هاي كشور به خاطر رعايت نشدن مقررات و مطمين نبودن جاده ها و … آيا واقعا كشته شدن 2 نفر تراژدي است و كشته شدن ميليون ها نفر صرفا يك آمار است؟آيا كشته شدن مردم در آلودگي هواي تهران تراژدي بزرگتري نيست؟مراد از تجمع صنفي فقط براي كشته شدن 100 نفر است؟ايا عقل سليم پيدا كردن راه حل براي مشكلات بزرگتر را در اولويت قرار نمي دهد؟ حادثه آتش گرفتن هواپيماي Air France در فرودگاه تورنتو بدون زخمي شدن حتي يك نفر فيصله پيدا كرد. با اين تفاوت كه تمامي سر نشينان هواپيما بعد از اين حادثه به پول خوبي رسيدند حال آنكه ما در ايران به استناد به حديث و تفسير و … شهيدشان كرديم. هر چند مي دانم كه اين كلاف سردر گم تر اين حرفهاست و مي دانم كه اين طرز فكر شايد توسط هموطنان عزيزم به سخره گرفته شود ولي حرفي است كه بايد مي زدم…وسع بينش ما در همين حد است. .واسلام

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

كلاه

نزديك شدن به روزهاي بسيار سرد تورنتو و داشتن سينوسهاي حساس-صد البته نه از نوع آنهايي كه مشتقشان در π/2+n π صفر مي شود- شرط كافي براي خريد يك كلاه درست و حسابي است. فلذا شنبه شب برنامه را به گونه اي با رضا تنظيم كرديم تا براي استراحت به City hall برويم كه در واقع ميدان شهرداري است و از مراسم آتش بازي و موسيقي ايام كريسمس حظ كامل ببريم و در سر راه هم از Eaton Center كلاهي ابتياع كرده، سر و صورت را از گزند اين بادهاي غير قابل پيش بيني و منجمد كننده حفظ كنيم تا خللي در سلامتي ذات مباركمان راه نيابد. در مسير رفت تلفني كه به رضا شد باعث شد تا خريد را به كل ناديده بگيريم و سوال لگاريتم دوست رضا را روي Sampleعطري حل كنيم كه يكي از عطر فروشي ها به انضمام خودكارش به ما داده بود. تاخير پيش آمده براي لگاريتم ذكر شده موجبات تكدر خاطر ما شد چرا كه فقط به انتهاي مراسم آتش بازي رسيديم. مردم هم در اين هواي سرد چنان حركات موزوني مي كردند كه گويا وسط بهار است.( مصداق جمله معروف زمستان هم بهار مي شود). هر چند از اوان كودكي مستعد حركات نيمه موزون بوده ام ولي هيچگاه در انظار عمومي اين استعداد را به عرضه نگذاشته ام. پس از مراجعت به Eaton Center و امتحان كردن دو جين كلاه نتيجه زير حاصل شد:
1-كلاه از سر گنده ما كوچك بود.
2-كلاه اندازه بود ولي خنده هاي بي وقفه رضا كلاه را به خاطرات پيوند مي داد.
نتيجه آنكه بعد از 2 ساعت وقتي كه از ما در شنبه اتلاف شد، دستگيرمان شد كه براي خريد، نبايد با افرادي كه به ترك ديوار هم مي خندند، همراه شد.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

…When everything goes wrong

اين روزها به حد اعلا توسط اسايتد مورد عنايت قرار گرفته ايم و باران تكاليف را پشت سر گذاشته ايم و آماده سيل امتحانات هستيم. در راستاي تكاليف در بعد ار ظهر يك روز خسته كننده درسي در Syudy room خوابگاه تصميم به تكميل كردن تحقيق جغرافي داشتم كه از بخت هميشه خوبمان اينترنت بي سيم همسايه روبه رويي باي نحو كه عمل كرديم و لپ تاپ را تكان داديم در دسترس نبود. فلذا به همراهي رضا كه از بچه هاي ثابت Study room هست و گويا شب قبل خوابيدن را فراموش كرده بوده، راهي كافه ترياي خوابگاه ديگر شديم تا هم از اينترنت معقول آنجا استفاده كنيم و هم ميز و صندلي راحت تري اختيار كنيم. بعد از دو ساعتي چنان تجمع دانشجويان علاف و پرچانه و صدا كلفت و غيره زياد شد كه مصمم شديم در اولين فرصت كافه را به قصد چرتي كوتاه در Study room خوابگاه خودمان ترك كنيم و ادامه كار را از Study room بدهيم. چون كه مقالات لازمه Download شده بودند. به محض ورود به Study room دختري چيني مشغول مطالعه در اتاق مطالعه نظرمان را عوض كرد و بر آن شديم تا لختي در اتاق هايمان بياساييم و پس از ساعتي خواب تا جايي كه توان داشته باشيم ادامه دهيم. پس از عوض كردن لباس و استقرار در تخت هنوز چشمانم گرم نشده بود كه صداي موسيقي بلندي خواب را بر ما حرام كرد و پس از مراجعت به هال ديدم كه اميلي خانم مشغول حركات بسيار بسيار موزون هستند و حضرت عليه بعد از ديدن قيافه خواب آلود و متعجب بنده بسيار عذر خواهي كردند و اشاره داشتند كه فردا امتحان آخر ترم دارند و الخ. به همه سوراخ سمبه ها در اين دانشگاه سرك كشيده بودم ولي از وجود رشته رقص ديگر روحم هم خبر نداشت. داشتن هال بزرگ در طبقه اين معايب را هم دارد. با كلافگي و خستگي مضاعف راهي اتاق رضا شدم تا هم خانم فردا افتادنشان را بر گردن نازك تر از موي ما نندازند و هم اينكه با بودن در كنار رضا بلند شدنمان را بعد از يك ساعت تضمين كنيم. برخلاف اصرار من رضا اجازه خوابيدن بر روي زمين را به من نداد و ما هم كه حسابي از اين همه بد بياري در اين روز خسته بوديم به سرعت آماده خواب شديم. در حين پهن كردن پتو بر روي زمين قهوه روي يخچال نقش بر زمين شد و پتوي مربوطه را چنان آلوده كرد كه خشك كردن هاي متعدد رضا هم نتوانست كاري بكند. رضا در مدتي كه مشغول عمليات خشك كردن بود دايما از خدا سوال مي كرد كه در اين مدت چه گناهي كرده است كه امروز اين همه بلا بر سرمان مي آيد. شايان ذكر است كه رضا قبل از خواب به نيكولاس يادآوري كرد كه اگر Maple Leafs گلي را وارد دروازه حريف كرد از ابراز احساسات در مقياس وسيع به شدت اجتناب كند ولي فلسفه نيكولاسي بسيار پيچيده تر از اين مباحث است. آمده است كه نيكولاس در بازي هاي هاكي نتيجه هر چه كه باشد مست خواهد بود و دلايل هم به شرح زير است:
if
تيم محبوبشان ببرد به قدري مشعوف مي شوند كه حتما بايد مست كنند.
تیم محبوبشان ببازد به قردي ناراحت مي شوند كه فقط بايد از اين رنج عظيم به الكل پناه ببرند.
Else
به دليل مساوي بودن نتيجه بايد هيجاني و تفاوتي را در خود ايجاد كنند و اين امر ممكن نيست مگر با الكل.
(خطاي آشكار برنامه نويسي!هر چند كه با فلسفه مربوطه حسابي هارموني داره!)
تقريبا دو ساعت بود كه خوابيده بوديم و قرارمان با رضا بر آن شده بود كه 4 ساعت بخوابيم و ديگر نخوابيم و مطالعات را تا صبح ادامه دهيم. در ساعت اولي كه خواب بوديم من از صداي رضا از خواب بيدار شدم و رضا را غرق در خواب ديدم با اين تفاوت كه در خواب هم مشغول مرور درس ها بود. (با صداي بلند در خواب حرف مي زد:مشتق را بگير و در حلقه While قرار بده و قص علي هذا)بنده خدا همه درسها را با هم قاطي كرده بود. يك ساعت بعد از اين قضيه صداي بلند آهنگ نيكولاس چنان ما را از خواب بيدار كرد كه گويا هيچ وقت نخوابيده بوديم. حضرت عجل مست كرده بودند و مذاكرات رضا هم با وجود قوي بودن روابط عموميش به دليل مست بودن نیکولاس به ثمر ننشست و نهايتا بنده براي پيگيري خواب راهي اتاق خودم شدم. اميلي خانم هم گويا از درس خواندن خسته شده بودند و راهي اتاقشان شده بوده اند.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

Horrible Quiz

ديروز بعد از 4 تا كويز فيزيك، يك كويز رياضي و يك تكليف وحشتناك و جنجالي Java تصميم گرفتم براي رهايي از اين همه فشار وارده حتما مقادير زيادي در اين سرماي تورنتو پياده روي كنم تا براي آخر هفته و انجام تكاليف سهم گين تر آماده باشم. من و مريم و ترانه كه هر سه در يك سكشن رياضي هستيم بالاتفاق كويز اين هفته را به علت اطلاع رساني غلط از جانب TA حراف از دست داديم و بعد از مذاكرات بنده البته در فضاي عمومي و نه پشت در هاي بسته با استاد لطيف، تصميم بر اين گرفته شد كه كويز را در دفتر استاد بدهيم. فلذا همگي راهي دفتر استاد شديم ولي استاد فرمودند كه من در آن واحد نمي توانم بيشتر از دو نفر امتحان بگيرم و فمينست هاي عزيز بدون در نظر گرفتن جنس لطيف استاد تصميمشان بر اين شد كه من را پيش استاد تنها بگذارند. ذكر همين نكته كافي است كه در حين كويز من، استاد تمام پنجره هاي ويندوزشون را بسته بودند و زل زده بودند به صورت من و چنان احساس عدم امنيت كرده بودم كه تمركزم را از دست داده بودم و سريع سر و ته سوالات را هم آوردم. بعد از رهايي از افيس استاد حسابي دختر ها را مورد شماتت قرار دادم كه الحق و الانصاف يك ذره به فكر همكلاسي بد بختتان نيستيد و بعد از توضيح شرايطم سر جلسه، دختر ها گفتند كه استاد هنگام صحبت كردن با ما به صورت ما هم نگاه نمي كرد. پس از شنيدن اين قسمت آب دهانم را به سختي فرو دادم و گفتم كه سريع دور شويم.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

C’mon Andrew

بعد از آخرين كلاس سريع مي رسوني خودت را به خوابگاه. سوار آسانسور مي شي.آخرين دكمه يعني 14 را مي زني و زمين و زمان را دعا مي كني تا آسانسور در اين مسافرت طولاني مسافر سر راهي نداشته باشد. هنگام خروج از آسانسور مي بينيAndrew نشسته تو لابي و داره تلويزيون مي بينه و صيغه بلعت را به نحور عجيبي با ساندويچاش صرف مي كنه. البته به انضمام نوشابه. نماز را مي خواني، يك چيز مي خوري و راهي اتاق مطالعه مي شوي. باز هنگام انتظار براي رسيدن يكي از اين سه آسانسور مي بيني كه دست از لمباندن و تلويزيون نگاه كردن برنداشته. دو هفته آخر ترم است و پر از تكاليف و سمبل كاري استاد ها در رساندن درس به آخر و بعد هم هفته امتحانات. هر روز و در هر ساعتي چه صبح و شب اين موجود را مشغول خوردن ساندويچ و ديدن تلويزيون مي يابي. Andrew دست بردار. الان كه ساعت 11 شبه اين رضا زمين را بستر كرده و فقط مي تواند اگر شانس بياورد يك پادشاه را در خواب ببيند. چون سپرده يك ساعته بيدارش كنم ولي مطمينم كه تو الان داري با ساندويچت پاي تلويزيون …

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

چرت و پرت

دوستان گله مي كردند كه چرا وبلاگ را به روز نمي كني. همين قدر بگم كه تازه امروز يك خواب 2 ساعته در بعد از ظهر يك روز سرد پاييزي كردم تا سرحال باشم. هفته اي كه گذشت سرشار از اضطراب و امتحان و تكليف و … بود كه الحمد الله همگي بالاتفاق رضايت بخش بودند و بسيار خسته كننده. صبح قبل از بيرون رفتن از خوابگاه دماي هوا را كه ديدم(-1) كاپشن تازه تعبيه شده را كه 120$ زير قيمت خريده بودم را پوشيدم و هنوز از در خوابگاه بيرون نرفته بودم كه چنان سوزي آمد كه به خاطر نداشتن آمادگي رواني از يك چنين سوزي سريع برگشتم داخل و هنگامي كه قصد بيرون رفتن را داشتم يكي از بچه هاي خوابگاه را ديدم كه با تي شرت يك لا قبا خوش خوشان جوري مي آمد كه انگار نه انگار.
ديگر اينكه دولت كانادا به خاطر تلاش بي وقفه دانشجويان و راي گيري و … شهريه ها را به مدت دو سال از 2006-2004 اصطلاحا Freeze كرده بود و مجددا از سال بعد شهريه ها افزايش پيدا مي كنند. فلذا دوباره در دانشگاه ها همه به تكاپو افتادند تا اين Freeze را تمديد كنند. گويا شهريه ها از سال 90 به اين ور افزايش3-4 برابري داشته اند در حالي كه كيفيت آموزشي به اين نسبت رشد نكرده. جا به جا هم از طرف RSU يا همان Ryerson Student Union محل هايي براي گرفتن اخذ راي قرار داده شده و از دانشجويان در حال گذر تقاضا مي كنند كه راي بدهند. من هم هر دفعه در جواب اين دوستان مي گم كه I have voted 100 times do u need any more? جواب ها هم تا به حال به اين ترتيب بوده اند. Awsome،Go for 101 ولي از همه جالب تر يكي از كاركنان رسميStudent Campus Center بود كه گوش هايش را بعد از جواب من گرفت..گويا برايش مسئوليت داشت كه همچنين جوابي را بشنود.
اندر احوالات دانشجوبان مهندسي هم آمده است كه اين موجودات بيچاره به قدري توسط امتحانات هفتگي تحت فشار هستند كه بعضي اوقات، هفته مي گذرد و گذارشان به اطراف و اكناف حمام هم نمي افتد… اصولا گاهي اوقات مي خوابند و هميشه با اضطراب زنده اند. ديروقت بود و در اتاق مطالعه خوابگاه مشغول مطالعه بودم كه يكي از بچه هاي طبقه 14 خوابگاه كه البته معروف حضور دوستان هستند گويا احتياج به قضاي حاجت پيدا كردند و به قدري كار را به لحظات بحراني رسانده بود و اخطارها را ناديده گرفته بود كه پس از برداشتن كليد و ترك اتاق تمام فضاي اتاق ناامن شده بود و بازگذاشتن در و ترك اتاق و ادامه دادن درس در لابي خوابگاه تنها راه باقي مانده بود. بعد از بازگشت دير هنگام شازده با چشماني پر از تعجب از من پرسيد كه چرا اينجا نشسته اي؟ كه گفتم به مدد حضرت عالي و ناهار پر و پيموني كه تناول كرده بوديد تمام موجوادات زنده در اتاق تا اطلاع ثانوي كشته شده اند و اتاق كاملا ضد عفوني شده است. فقط در اين مدتي كه اينجا نشسته بودم دعا مي كردم كه كسي خيال باطل رفتن توي اتاق را نداشته باشد.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

پدر

پرده اول. خوابگاه ساعت 7:30 صبح.
چشمانم هنوز درست باز نشده اند. كامپيوتر را روشن مي كنم. RSS Feeder به روز مي شود. وبلاگ محسن محمدي گويا كلمه آشنايي دارد. احمد بورقاني. كليك و صفحه اصلي وبلاگ. خداي من. پدر من ناراحتي قلبي پيدا كرده. نفسم كشيدنم سخت مي شود. محسن نوشته برای شفای احمد بورقانی عزیز دعا میکنیم و بعد امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء .كنترل اعصابم را از دست مي دهم. موبايل سهام را مي گيرم. صدايي ضبط شده مي گويد كه شماره را دوباره چك كن. 3 باره مي گيرم و پيام مشابه. رضا را با گرفتن شماره موبايلش از خواب بلند مي كنم. سربسته اشاره‌اي به قضيه و سوال در مورد نحوه شماره گيري. اطلاع ندارد. مادرش را از خواب بيدار مي كند و سوال مي كند. كد 011 را نمي گرفتم. موبايل سهام را مي گيرم. ابتداي امر من را نمي شناسد ولي بعد گوشي را به بابا مي دهد. سر حال است و مي گويد كه حالش خوب است. باز هم شوخي مي كند ولي بغض گلويم را خفه كرده. صدا قطع و وصل مي شود. گويا حال بابا بد نيست. مكالمه به دليل اشكال صدا تمام مي شود. سايت مهر نيوز را از وبلاگ محسن مي بينم. نوشته كه سه رگ قلب پدرم مسدود شده. نگرانيم شدت مي گيرد. اشك ها سرازير مي شوند. عكس ها نشان مي دهند كه حال بابا بد نيست ولي خبر نگران كننده است. سوريه خانم دوست خانوادگي را مي گيرم و تمام جزييات را توضيح مي دهد و اينكه جاي نگراني نيست. مادرم خواسته بوده تا به من چيزي نگويند. آرام مي شوم.

پرده دوم. آزمايشگاه جاوا ساعت 11:30
كنارم نشسته. مي پرسد چرا امروز روبه راه نيستي. شرح ما وقع مي دهم. هر چه بيشتر مي گويم اشك در چشمانش جمع مي شود. اشكهايش را با دستمال پاك مي كند. كفاف نمي دهد. بيرون مي رود و با چشمان ملتهب بر مي گردد. صورتش قرمز شده. چشمانش هنوز پر از اشك است. دقايقي مي گذرد. علت گريه را جويا مي شوم دوباره حالش دگرگون مي شه. خدايا من چه قدر احمقم. بي خيال مي شوم. هنوز كنجكاوم. مي دانم مادرش تازه از ايران آمده. پدرش هم هميشه در حرف هايش هستند. ذهنم كلافست.

پرده سوم. قبل از كلاس فيزيك ساعت 1:30
هنوز حالش غير عادي است. ذهنم درگير شده. دوباره مي پرسم. آيا از اقوام نزديك بوده يا دوستان؟آيا اتفاق مشابه بوده. مي دانم اتفاق مشابه بوده ولي پايان تراژيكي داشته مي گويد: حدس اولت كه گفته بودي درسته. مي پرسم پدرت؟ اشك ها فرصت پاسخ نمي دهند. قدم زنان از كنارش دور مي شوم تا راحت گريه كند. پدرش سابقه بيماري قلبي داشته و سال ها قبل عملي موفق براي باز كردن رگ هاي قلبش را در انگلستان داشته ولي يك سال پيش در اثر تشخيص نداده شدن انسداد مجدد رگ هاي قلبش در ايران به رحمت خدا رفته.همين قدر مي دانم كه حالش را هيچ وقت نمي توانم درك كنم.

شب سروش و فاطیما پيشم مي آيند. خوبي را از حد گذرانده‌اند. اول هفته و كار و تكليف را رها كرده و پهلوي من هستند. شب با مادرم صحبت مي كنم. مي گويد كه خطر رفع شده و عملي عادي در پيش است. هر دويمان آرام مي شویم. دعا مي كنم كه حال ابوي هم بعد از آنژيوپلاستي امروز كاملا خوب شود و هر چه زودتر به خانه برگردند. البته اين بار بدون سيگار و غذاي چرب.انشاالله

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

مشكل كامپيوتري

اين هم يك نوشته در پاسخ به نظر علي آقا كه نوشته بودند چرا از جماعت كانادايي نمي نويسي.دريروز وقتي از دانشگاه برگشتم پيغامي را روي بورد در اتاقم ديدم كه در خواست كمك بود براي يك مشكل كامپيوتري.امضا هم دختري به اسم Laura كه قبلا هم يك بار با توهم ويروسي شدن كامپيوترش نيمه‌هاي شب پاشنه در اتاق ما را كنده بود و در نهايت با توضيح اينكه مشكلي نيست و كامپيوترش سالمه راهيش كرده بوديم. اين بار گويا مشكل حاد بود كه بعد از آن برخورد غير دوستانه‌اي كه با ايشان داشتم باز سراغم آمده بود. زنگي به تلفنش زدم و چون جواب نداد بي خيال شدم و مشغول درس شدم. نيم ساعت نگذشته بود كه در حالي كه از هدفون من صداي حضرت آقاي شجريان پخش مي شد كه اين قافله عمر عجب مي گذرد و …. كه يك دفعه احساس كردم كه يك دستي روي شانه ام است و از جا پريدم. در اتاق گويا كامل بسته نبوده و خانم در نزده( شايد هم زده و من نشنيدم) وارد اتاق شده بودند. گويا بسيار مستاصل شده بودند و به عنوان آخرين راه چاره سراغ من را گرفته بودند. البته بعدا روشن شد كه رضا، خانم را به ما حواله كرده بودند. مخلص كلام اينكه به اتاق خانم رفتيم و جمعي از دوستان ايشان هم حضور داشتند. وبكمي تعبيه كرده بودند تا برادرشان در ژاپن بتوانند ايشان را ببينند ولي گويا آمده بودند گوشش را درست كنند چشم و دهن و دماغ و همه را يكي كرده بودند. تمام تجهيزات مربوط به صدا مشكل داشت و مورد دستكاري خيل عظيم دوستان نابغه ايشان قرار گرفته بود و همه تلاش ها بي حاصل. من هم بعد از صرف 40 دقيقه و درست كردن خرابكاري هاي دوستان و پيدا كردن مشكل و نصب درايورهاي جديد و … بالاخره مشكل را حل كردم و Laura و دوستانش كه حسابي هيجان زده بودند دايما از من تشكر مي كردند و ابراز احساسات مي كردند. بايد حد اقل 20 دلاري مي گرفتم ولي پيش خودم گفتم بازار يابي كه اين خانم در صورت نگرفتن پول مي تواند انجام دهد بيشتر از 20 دلار ارزش دارد و در مقابل اصرار ايشان پولي نگرفتم. امروز در راهروي دانشگاه يك نفر به من سلام كرد كه اصلا نمي شناختمش و گفت كه لورا گفته كه با كامپيوترش چه كردي و از اين حرفا. در خوابگاه هم عكس العمل هايي از اين دست ديديم. اميدواريم كسب و كار بي رونق ما به مدد رضا و لورا جان تازه‌اي بگيرد.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

جنس لطیف تر

يكي از جاهايي كه مي توان انتظار پديده‌هاي عجيب و غريب و بعضا خنده دار و چندش آور و تعريف نشده را داشت همين ممالك غربي است كه بالاخص حكومت‌هاي ليبرال در راس قدرت هستند و برعكس سياستمداران محافظه كار خواستار افزايش آزادي هاي اجتماعي تا مرزهاي تعريف نشده هستند.
بعد از معلوم شدن نمره هاي ميان ترم Calculus كه البته A+ گرفتن از آن كار آساني بود تني چند از دوستان البته مذكر، اعتراضاتي داشتند كه به تمامي آنها اعم از بجا و نا به جا نمراتي تعلق گرفت كه جاي سوال داشت. TA پروفسورِ Delic كه قبلا ذكر خيرشان رفته بود گفته بودند كه ايشان بسيار انسان با ملاحظه اي هستند و اگر كس يا كساني نمره خوبي از اين درس نياورده‌اند مي توانند در امتحان فاينال جبران كنند و يا با خود ايشان مذاكره كنند و الخ. ديگر اينكه استاد مربوطه سر كلاس هميشه مقادير زيادي سرخ و سفيد مي شوند كه ما هميشه به حساب جواني و خامي ايشان مي گذاشتيم ولي با همه اين تفاسير توجيه مناسبي براي اين رفتار پيدا نمي كرديم. قبلا هم اشاره كرده بودم كه ايشان يكي از معدود اساتيدي هستند كه ريششان را هر روز و كاملا از ته مي تراشند و اصطلاحا شش تيغه هستند.(صيغه اغراق سه تيغه) سام عطايي يكي از فعالان انجمن ايرانيان و از بچه‌هاي گل دانشگاه امروز حقيقتي را بر ما در يك جمله آشكار كردند كه پاسخ تمامي شبهات ما را يك جا داد. ايشان در يك جمله خبري بسيار ساده فرمودند كه: آقاي دليك هم جنس باز هستند……!!

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

جنس لطيف

در ايران كه بوديم زياد مي شنيديم و مي ديديم كه اساتيد فارغ از جنسيتشان در هنگام مواجهه با جمعيت نسا نرم تر و خوش رو تر هستند كه البته طرز صحبت و رفتار اين جمعيت نيز در اين نرم خويي اساتيد بي تاثير نيست. ديروز كاشف به عمل آمد كه دانشگاه‌هاي اين ور آب هم از اين امر مستثني نيست. البته اين بار خود شيريني‌ها متمركز مي شوند بر روي TA و البته پر واضح است كه استاد نيز اختيارات خاص خود را دارد و در بسياري از موارد مورد پاچه خواري هاي متعدد و چانه زني هاي توقف ناپذير دانشجويان قرار مي گيرند ولي در نهايت كسي كه برگه‌ها را تصحيح مي كند و نمره مي دهد TA است. ديشب و در مراسم Get Hungery for Change كه توسط Ryerson Student Union، Cesar و Ryerson Muslim Student Assoiation برپا شده بود، TA فيزيك را بار ديگر ديدم و اين بار از فرصت به دست آمده نهايت سو استفاده را كردم و ديالوگ ها را به سمت سوالات خصوصي تر بردم. هنگامي كه يكي از دوستان TA را ديد گفت كه اين TA ما هم هست و خيلي خوب نمره مي ده و يك بار ما هيچ چيزي ننوشته بوديم و نصف نمره را به ما داد والخ. اين TA عزيز همان آقايي بود كه 5 نمره ناقابل ما را به خاطر ننوشتن نتيجه يك خطي از من كم كرده بود. در باب مراسم Get Hungery for Change هم تا آنجايي كه من متوجه شدم هرساله گويا براي آشنايي دانشجويان با اسلام و روزه و رمضان و … چند نفر سخنراني مي كنند و آداب و احكام و اهداف روزه را تبيين مي كنند و بعد از آن افطاري مفصلي مي دهند. دير رسيديم و جا نبود كه از سخنراني فيض ببريم براي همين به توصيه يكي از فعالان Student Campus Center منتظر اصل مطلب شديم و دلي از عزا درآورديم