دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

پدر

پرده اول. خوابگاه ساعت 7:30 صبح.
چشمانم هنوز درست باز نشده اند. كامپيوتر را روشن مي كنم. RSS Feeder به روز مي شود. وبلاگ محسن محمدي گويا كلمه آشنايي دارد. احمد بورقاني. كليك و صفحه اصلي وبلاگ. خداي من. پدر من ناراحتي قلبي پيدا كرده. نفسم كشيدنم سخت مي شود. محسن نوشته برای شفای احمد بورقانی عزیز دعا میکنیم و بعد امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء .كنترل اعصابم را از دست مي دهم. موبايل سهام را مي گيرم. صدايي ضبط شده مي گويد كه شماره را دوباره چك كن. 3 باره مي گيرم و پيام مشابه. رضا را با گرفتن شماره موبايلش از خواب بلند مي كنم. سربسته اشاره‌اي به قضيه و سوال در مورد نحوه شماره گيري. اطلاع ندارد. مادرش را از خواب بيدار مي كند و سوال مي كند. كد 011 را نمي گرفتم. موبايل سهام را مي گيرم. ابتداي امر من را نمي شناسد ولي بعد گوشي را به بابا مي دهد. سر حال است و مي گويد كه حالش خوب است. باز هم شوخي مي كند ولي بغض گلويم را خفه كرده. صدا قطع و وصل مي شود. گويا حال بابا بد نيست. مكالمه به دليل اشكال صدا تمام مي شود. سايت مهر نيوز را از وبلاگ محسن مي بينم. نوشته كه سه رگ قلب پدرم مسدود شده. نگرانيم شدت مي گيرد. اشك ها سرازير مي شوند. عكس ها نشان مي دهند كه حال بابا بد نيست ولي خبر نگران كننده است. سوريه خانم دوست خانوادگي را مي گيرم و تمام جزييات را توضيح مي دهد و اينكه جاي نگراني نيست. مادرم خواسته بوده تا به من چيزي نگويند. آرام مي شوم.

پرده دوم. آزمايشگاه جاوا ساعت 11:30
كنارم نشسته. مي پرسد چرا امروز روبه راه نيستي. شرح ما وقع مي دهم. هر چه بيشتر مي گويم اشك در چشمانش جمع مي شود. اشكهايش را با دستمال پاك مي كند. كفاف نمي دهد. بيرون مي رود و با چشمان ملتهب بر مي گردد. صورتش قرمز شده. چشمانش هنوز پر از اشك است. دقايقي مي گذرد. علت گريه را جويا مي شوم دوباره حالش دگرگون مي شه. خدايا من چه قدر احمقم. بي خيال مي شوم. هنوز كنجكاوم. مي دانم مادرش تازه از ايران آمده. پدرش هم هميشه در حرف هايش هستند. ذهنم كلافست.

پرده سوم. قبل از كلاس فيزيك ساعت 1:30
هنوز حالش غير عادي است. ذهنم درگير شده. دوباره مي پرسم. آيا از اقوام نزديك بوده يا دوستان؟آيا اتفاق مشابه بوده. مي دانم اتفاق مشابه بوده ولي پايان تراژيكي داشته مي گويد: حدس اولت كه گفته بودي درسته. مي پرسم پدرت؟ اشك ها فرصت پاسخ نمي دهند. قدم زنان از كنارش دور مي شوم تا راحت گريه كند. پدرش سابقه بيماري قلبي داشته و سال ها قبل عملي موفق براي باز كردن رگ هاي قلبش را در انگلستان داشته ولي يك سال پيش در اثر تشخيص نداده شدن انسداد مجدد رگ هاي قلبش در ايران به رحمت خدا رفته.همين قدر مي دانم كه حالش را هيچ وقت نمي توانم درك كنم.

شب سروش و فاطیما پيشم مي آيند. خوبي را از حد گذرانده‌اند. اول هفته و كار و تكليف را رها كرده و پهلوي من هستند. شب با مادرم صحبت مي كنم. مي گويد كه خطر رفع شده و عملي عادي در پيش است. هر دويمان آرام مي شویم. دعا مي كنم كه حال ابوي هم بعد از آنژيوپلاستي امروز كاملا خوب شود و هر چه زودتر به خانه برگردند. البته اين بار بدون سيگار و غذاي چرب.انشاالله

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.