دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

C’mon Andrew

بعد از آخرين كلاس سريع مي رسوني خودت را به خوابگاه. سوار آسانسور مي شي.آخرين دكمه يعني 14 را مي زني و زمين و زمان را دعا مي كني تا آسانسور در اين مسافرت طولاني مسافر سر راهي نداشته باشد. هنگام خروج از آسانسور مي بينيAndrew نشسته تو لابي و داره تلويزيون مي بينه و صيغه بلعت را به نحور عجيبي با ساندويچاش صرف مي كنه. البته به انضمام نوشابه. نماز را مي خواني، يك چيز مي خوري و راهي اتاق مطالعه مي شوي. باز هنگام انتظار براي رسيدن يكي از اين سه آسانسور مي بيني كه دست از لمباندن و تلويزيون نگاه كردن برنداشته. دو هفته آخر ترم است و پر از تكاليف و سمبل كاري استاد ها در رساندن درس به آخر و بعد هم هفته امتحانات. هر روز و در هر ساعتي چه صبح و شب اين موجود را مشغول خوردن ساندويچ و ديدن تلويزيون مي يابي. Andrew دست بردار. الان كه ساعت 11 شبه اين رضا زمين را بستر كرده و فقط مي تواند اگر شانس بياورد يك پادشاه را در خواب ببيند. چون سپرده يك ساعته بيدارش كنم ولي مطمينم كه تو الان داري با ساندويچت پاي تلويزيون …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.