دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

کاغذ اخبار

امروز در یک تصمیم انقلابی ذهنم را از یک Task بسیار خسته کننده که گوشه ای از منابع بسیار محدود مغز کوچکمان را به خودش اختصاص داده بود خلاص کردم و عطای مصاحبه در سفارت ایالات متحده را در روز جمعه به لقایش بخشیدیم و دو دستی به کارهای بی شمارمان چسبیدیم. البته این تصمیم در پی شنیدن خبر موفور السرور تشریف فرمایی دکتر والامقام جناب آقای فراهانی به ولایت خودمان گرفته شد و دلیلی برای ترک تورنتو ندیدم.
ضمنا بعد از کلی بالا پایین کردن با قطعیت بالایی از خیر افتخار دادن به دانشگاه واترلو هم گذشتیم به خصوص که مطمین شدم 3000 دلاری Scholar ship را دانشگاه خودمان حتما می دهد. بقیه را هم باید apply کرد و منتظر شد. خداوند این دولت را به راه راست هدایت کند که همه بورسهایش را برای شهروندان و مقیمان در نظر گرفته و دانشجویان بین المللی در کمترین مرحله توجه هستند.
به مدد گرم شدن هوا هم خیل زیادی از جمعیت از خیر پوشیدن لباس گذشته اند و باقی هم با کمترین میزان ممکن برگزار می کنند. هوای شرجی تورنتو در دمای 34 درجه کاملا مشابه هوای شمال است در اواخر شهریور. در خوابگاه نه خبری از Air Conditioner هست و نه کولری. شبها را باید بدون لباس به صبح رساند. از طرفی در طول روز هم در لب به قدری هوا سرد است که یکی از دوستان به اسم Adam جاکت زمستانیشان را می پوشند.
پسر عمه گرام هم گویا این جمعه خاک تورنتو را با اقدامشان مزین می کنند و قرار است ویکند در خدمتشان باشیم.
بچه های خوابگاه ما هم به علت دغدغه های زیادی که این روزها دارند استخر کوچکی را به قیمت 60 دلار تهیه کرده اند که بیشتر شبیه حوض بزرگ می ماند و همگی با هم تنی به آب می زنند و خستگی روزانه را که حاصل بازی Sims و بی حوصلگی ناشی از بیکاری و سیگار کشیدن و تلویزیون دیدن و … است را از تنشان بیرون می کنند. واقعا بچه ها خسته نباشید.
امروز قدری برگه ی مید ترم تصحیح کردم و بقیه را هم فردا تمام خواهم کرد. اگر به خودم بود چنان مته به خشخاش می گذاشتم تا هیچ وقت این درس از یادشان نرود. صد حیف که استاد محترم توصیه به تساهل و تسامح کرده اند. باید قدری با عطا … برای تصحیح درست برگه ها مشورت کنم تا خدای نکرده نقض غرضی پیش نیاید.
!Stay Tune

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

آواز شبانه راننده کامیونی

چند شب پیش ساعت حوالی ۱۰ و نیم شب بود که تصمیم گرفتم که کار را متوقف کنم. مثل همیشه و برای داشتن آمار اساتید محترم، تصمیم گرفتم که از راهروی اساتید به سمت پله ها بروم. طبق تجربه های قبلی مطمین بودم که هیچ کدام از اساتید در این وقت در office شان نخواهند بود. هنوز از در اتاقم بیرون نیامده بودم که صدای مبهم، گوش خراش و بدون ریتمی را شنیدم که نه تنها در آفساید بود بلکه گویا پشت دروازه بان حریف ایستاده بود ولی اولین فکری که به ذهنم آمد این بود که یکی از اساتید با خیال راحت از اینکه بنی بشری در ساختمان نیست صدا را رها کرده تا بلکه در و دیوار را به فیض برساند. کنجکاوانه به سمت تنها اتاقی رفتم که نوری از آن به راهرو می رسید.. قدمهایم را آهسته بر می داشتم تا عیش استاد را منقص و آوازش را قطع نکنم. آرام آرام نزدیک شدم و شستم خبر دار شد که جناب چول کیم تا دیر وقت مانده اند و به زبان مادری آوازی سر داده اند که شنیدنش موجب نشاط روح است و خنده بر لب، و اگر کمی ذوق داشته باشی گرفتن شکم و افتادن روی زمین و یک ربع ساعت خندیدن. قیافه جدی به خودم گرفتم و از جلوی در اتاقش رد شدم و خیلی سریع نظری به اتاقش انداختم. بنده خدا تا چشمش به من افتاد به سان جنزده ها صدایش بالا رفت و من بلافاصله پیش دستی کردم و گفت Good night Professor. در همین هنگام چشمم به جمالشان روشن شد و کلاهی بر سرشان گذاشته بودند که راننده های اتوبوس در دهه 70 استفاده می کردند. سعی کردم تلخ ترین حادثه عمر 21 ساله ام را یادآوری کنم تا از پوزخند صدادار احتمالی جلوگیری کنم ولی قیافه مضحک استاد و صدای روح نوازش چنان معجون غیر قابل هضمی بود که خنده را یارای کنترل نبود. پوزخندمان رویت شد و بلافاصله محل را ترک کردیم. خدا را شکر که این استاد TA هایش را بدون استثنا از دانشجویان Grad انتخاب می کند و جای هیچ سوالی باقی نمی گذارد. در غیر این صورت TA شدن برای این درس را باید در رویا می دیدیم.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

نوشتن یا ننوشتن! مساله تنبلی نیست

از تبدیل شدن وبلاگم به هفته نامه اصلا خشنود نیستم. قبل از تابستان به “روز نوشت” فکر می کردم ولی گویا آخر هفته ها هم فقط از روی وظیفه و برای خالی نبودن عریضه می نویسم. به شدت دنبال راه انداختن وبلاگی برای مسایل مربوط به تکنولوژی هستم و البته انگلیسی خواهد بود و می خواهم تمرکزم را بیشتر روی مواردی وقف کنم که مربوط به رشته دانشگاهیم هستند و نسبت به آنها passionate هستم. یکی دو ماهی است نه اخبار ایران را دنبال می کنم و نه وبلاگ ها را می خوانم. به شدت احساس آرامش می کنم. اعتیادی بود وبلاگ خواندن که به عقیده من غیر از مواردی خاص و محدود چندان به دانشم نیفزود. به خصوص مواقعی که وبلاگ صحنه خصومت و انتقام جویی های شخصی و .. بود. به شدت Turn Off ام کرد و بی انگیزه. تنها بعضی از وبلاگهای خاص اقوام و دوستان نزدیک و معدود وبلاگهای مورد علاقه ام را دنبال می کنم( که به تعداد انگشتان دو دست هم نمی رسند) و ما بقی را به عدم سپردیم. بنا دارم شبها قبل از رفتن به خانه و در محل کار، اگر روزنوشتی یا مطلبی برای عرضه بود بنویسم و از انباشت مطالب و از یاد بردن جزییات و منصرف شدن از نوشتن، جدا پرهیز کنم.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

مرغ از قفس پرید

این همه مخ زدیم و فسفر سوزوندیم اینم از جوابش!
Hi Kamal,
with great consideration and due to time restraint I’ve decided to postpone physics until the Fall or next Winter. I thank you for your time with your assistance. I will keep you in mind for the next time I require for a tutor in physics. Thanks again for all your help Kamal. Let’s keep in touch in the future.
Todd
ما از درس دادن, دلمون را به همین TA بودن خوش می کنیم. زین پس هم برای غذا روی هیچ شاگردی حساب نمی کنیم! نقطه سر خط.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

هفته نامه

همانطور که همشیره محترم در پست قبلی اشاره فرموده بودند هر محبتی، پیامد هایی دارد که صد البته برای من که بسیار شیرین است. چند شب پیش که از کار بر گشتم، حسین افتخار داده بود و به خوابگاه آمده بود. از قضا دوچرخه اش را هم آورده بود و من هم با همه خستگی تا دریاچه رکاب زدیم و بسیار مشعوف شدیم از هوای تازه و پاک تورنتو که با وجود این همه ماشین هوایی بسان هوای شمال داشت.
دیگر اینکه مذاکراتم با یک چشم بادامی که برای فیزیک پیش من می آید، ثمربخش بود و علی رغم نداشتن کوچکترین پیش زمینه و استعدادی در ریاضیات و فیزیک، متقاعدش کردم که درس را حذف نکند که برای خورد و خوراکمان روی پولش حساب کرده ام. در بیمارستان کار می کند و علاقه مند به رشته پزشکی ولی یک واحد فیزیک کم دارد که از دانشگاه ما انتخاب کرده است. کلی برایش شعار دادم که زندگی مبارزه است و تلاش و … . اینکه نا امیدی و یاس سودی ندارد و بنده خدا که ساعت ۹ شب افسرده و ناراحت از کلاسی که هیچی از آن نفهمیده بود پیش من آمده بود، چنان روحیه ای گرفته بود که زمان جلسات بعدی را مشخص کرد و خیال من را راحت کرد. البته هدف بنده صرفا خیر بود.
خانم جیانگ(هوش جلبک) بسیار مورد تفقد دپارتمان قرار گرفته اند و انشالله سال بعد خبری از ایشان در دانشگاه نخواهد بود. فقط اینکه حسین بیچاره قربانی این نابغه گیتی شده و نمره امتحان پایان ترمش به خاطر باهوش بودن خانم دچار نوسان جدی شده است که به همکاری رییس دپارتمان انشالله اصلاح خواهد شد. همه این مقدمات برای این بود که ایشان برای پر کردن فرمها و … دانشگاه آمده بودند که به لب ما آمدند و مقادیری عکس از من گرفتند.(حفظه الله)
در دست چپ من سینامن رولی را می بینید که جناب حسین خان برای بنده تعبیه کرده بودند.

این هم نمایی از بنده! از کامپیوتر سمت راستی فقط برای مقاصد حمالی استفاده می شود. ۷۶۸ مگ رم و ۵۰۰ مگاهرتز سی پی یو.

دیگر اینکه کلی از وقایع و حوادث به علت دیرنگاری بنده، از خاطرم می روند و هیچ گاه به رشته تحریر در نمی آیند.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

و آنگاه که نگارنده از محبت لایزال الهی سیراب می شود

امروز هفت اتفاق شیرین افتاد که از هیچ کدامشان سخنی به میان نخواهم آورد. دیشب قبل از خواب امروز را روز هولناکی می دیدم. اما خداوند به یک باره درهای رحمتش را باز می کند و درست در لحظه ای که انتظارش را نداری از محبت بیکرانش سیراب می شوی و به درستی که به هر کسی که بخواهد بی حساب می دهد. خدایا شکرت به توان n, وقتی n به سمت بی نهایت میل می کند.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

دختران انتظار

ساعت شش بعد از ظهر سراسیمه از کار به سمت خانه می دوم. رضا کلیدش را تحویل نگرفته بود و ترسیدم که پشت در مانده باشد. گویا زودتر رسیده بود و کلیدها را از Student Housing Office تحویل گرفته بود. مشغول خر زدن از نوع spanish بود. حال و احوالی کردیم و کاشف به عمل آمد که کشو و طبقه های یخچال را در آشپزخانه Pitman جا گذاشته ایم. امروز کلیدهای خوابگاه را بعد از تمیز کردن و مرتب کردن تحویل داده بودم و Pitman را با همه خاطراتش ترک کرده بودم. رجعتی کردیم اجباری و بعد از پانزده دقیقه معطلی برای پیدا کردن اسممان در لیستی بی پایان, بالاخره سرکار علیه رضایت دادند و کلید را برداشته و به معیت بنده به آشپزخانه برگشتند. وسایل را برداشتیم و راهی O’Keefe شدیم. در حال عبور از محوطه Pitman چشمانمان به جمال 4 دختر جوان افتاد که بر روی یکی از نیمکتها کنار هم نشسته بودند و یکی از آنها به محض دیدن من پیراهنش را بالا زد و نیم تنه فوقانی اش را به سمت عقب خم کرد. درحالی که دوستانش منتظر عکس العمل من بودند,سرم را به سمت دیگر چرخاندم و راهم را ادامه دادم. بعد از چند لحظه سرم را رو به جلو برگرداندم و بلافاصله زیر چشمی جماعت را که در سمت چپم بودنداز لحاظ گذراندم. گویا داشتند به دوستشان که کلی ضایع شده بود دلداری می دادند و یکی دیگر هم می خندید. بسیار موجبات سوزش است مایه گذاشتن از همه چیز و به چنگ آوردن هیچ. علل این عمل دخترک هنوز در دست بررسی است.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

First night in O’Keefe

امروز بالاخره با خوابگاه جدید نقل مکان کردیم. جابجایی وسایل هم با وسیله ای به نام trailer انجام شد که عبارت است از یک تخته که بر روی ۴ چرخ قرار داده شده و طنابی بس کلفت به قسمت جلویی آن متصل شده که امروز اسباب تفریح ما شده بود. رضا خسته از سر کار برگشته بود و در جابجایی وسایل به خوابگاه کمکش می کردم. در مسیر برگشت هم خود جناب رضا خان روی trailer جا خوش می کردند و تا خوابگاه اسبق هلشان می دادیم. اینترنت هم در این خوابگاه به سان pitman مجانی نیست ولی وقتی روز اول به اندازه کافی روی مخ floor presidentکار کنی, گرفتن network key سهل تر از آنچه که تصور می شود خواهد بود.این هم چند عکس از خوابگاه جدید که با وبکم گرفته شده:
لحظاتی پس از برخورداری از مهمترین نعمت خدا(اینترنت)

نمایی از اتاق که رو به کمپ اصلی است.

این هم تخت رضا که وسایلش را بعد از بازگشت از فیلم در نهایت تعجب منظم و مرتب یافتم.

شب هم به همراهی فاطیما و سروش و خانواده محترمشان به فیلم ماموریت غیر ممکن دعوت شده بودیم که می شود اسمش را “بازی با فشار خون” گذاشت. سکانس ها هیجان انگیزتر از قسمت های قبلی بودند و فیلم برداری هم فوق العاده بود. مخلوطی از سینمای هند و آمریکا( کپی رایت-نادر داوودی) دیدنش مفرح ذات است و پایانی خوب برای ویکندی خوب. فی الحال خواب را باید دریابم که 6 ساعت دیگر باید سرکار باشم.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

داود و سائل

دیشب حوالی ساعت 10 شب بود که حسین گویا بعد از کمی جستجو و حدس و گمان من را در یکی از لبها پیدا کرد. حوالی ساعت 12 بود که جهت فوت موقت یا همان خواب, لب را ترک کرده و راهی خوابگاه شدیم. نزدیکی های خوابگاه شدیم که پیشنهاد دادم برای دیدن داود و خوردن شاوارمایی راهی رستوران لذیذ شیم. داود یکی از خوش برخوردترین و مشتری مدارترین کسانی است که این اطراف پیدا می کنید. دانشجوی سنکا کالج است و بلند پروازی های خاص خودش را هم دارد. به ما هم محبت داره و هر وقت که ساندویچ می خوریم کاری می کند تا دفعه بعد پول ندیم. اکثر مواقع خوردن ساندویچ بهانه ای است برای دیدنش. خوش مشرب است و دوجین آدم را که همگی از مشتریانش هستند با ریز اموال و سرمایه و زندگی خصوصی و … می شناسد. اگر دفعه دومی باشد که بهش سر می زنید حتما شما را به یاد می آورد و کلی حرف برای گفتن خواهد داشت. تازه وارد مغازه شده بودیم که بی خانمانی سائل وارد شد و از داود تقاضای یک لیوان آب کرد. داود هم بلافاصله یادآور شد که آب بهانه است و تا لحظاتی دیگر دست گدایی ایشان برای گرفتن پول خرد بالا می آید. هنوز لحظاتی نگدشته بود که سائل مربوطه از حسین تقاضای سکه یک یا دو دلاری کرد. پس از شنیدن جواب رد از من و حسین به سمت بسیم که یکی از دوستان بسیار خوب و با مرام است رفت که اتفاقی با ما وارد مغازه شده بود. بسیم هم دست رد به سینه اش نزد و هر آنچه از پول خرد داشت راهی دستان مرد کرد. ورد زبان مرد سائل سکه یک دولاری و دو دلاری بود و دایما تقاضایloonie یا toonie می کرد. در انتها هم یکی از همکاران داود کلی پول خرد سرازیر دستان مرد کرد. با همه این احوال از چهره سائل عدم رضایت موج می زد منتظر خروج حضرتشان از رستوران بودیم که تمام پول خردها را سرازیرbox tip داود کرد و از مغازه بیرون رفت. لحظه ای همدگیر را با تعجب نگاه کردیم و بعد مغازه از خنده منفجر شد. گویا به پر قبایشان برخورده بود.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

اندر احوالات خوابگاه جدید

بالاخره بعد از کلی انتظار کلید خوابگاه جدید را به ما دادند.(مطلب حسین را در این مورد بخوانید) دو بلاک دورتر از محل فعلی است. با یکی از کارمندان Student Housing Office گپی می زنم و گله می کنم از پیدا نشدن وسایلم. دوشنبه بعد از نوشتن وبلاگ و مراجعه به آشپزخانه متوجه ناپدید شدن تمام ظرف و ظروف و غذاهای توی یخچال شدم. علی رغم پی گیری هر روزه ام هنوز هیچ کدام از وسایلم را برنگردانده اند. در صورت پیدا نشدن وسایلم چنان من این Office را Sue کنم تا تکرار این اشتباهات را هرگز تصور هم نکنند. کارمند مریوطه خیلی خوش برخورد است و دلم نمی آید داد و بیداد کنم. اما دوشنبه با ریسش تلافی خواهم کرد. کلیدها را برداشته و راهی خوابگاه جدید می شوم. خوابگاه 33 نفره O’keefe (بخوانید اکیف به ضم الف) در سال 1875 میلادی ساخته شده و البته خانه شخصی به این نام بوده که گویا 40 سال پیش تبدیل به اولین خوابگاه دانشگاه ما می شود. گویا در سال 2004 بازسازی شده. در مقایسه با Pitman که در سال 94 ساخته شده کمی قدیمی تز است! البته فقط 120 سال. ابتدای در ورودی یک نیمکت, تعدادی صندلی کثیف و باران خورده, یک عدد باربیکیوی خاک گرفته و چند عدد چرخ دستی Dominion منظره چندان جالبی نیستند. کلید را می چرخانم و وارد خوابگاه می شوم. حوالی ظهر است. مطلقا سر و صدایی به گوش نمی رسد. قدم اول را که برمی دارم زمین شروع به ذکر گفتن می کند. کف چوبی و قدیمی است. تصور می کنم از 1875 تا به کنون تغییرات زیادی در کف به وجود نیاورده اند. همراه با ذکر گفتن زمین با تعجب اتاق های خالی را نگاه می کنم. خوشبختانه طبقه اول هستیم. در اتاق مشترک من و رضا باز است. اتاق شاید به زور 20 متر باشد. در طرفین اتاق میز و صندلی وجود دارد و روی آن تختی برای خوابیدن. روزهای اول حتما باید جلوی تخت رضا را نرم بکنم. تو این شرایط اصلا حوصله مراسم سوگواری و خاکسپاری را ندارم. یک کمد معمولی با مقادیر زیادی کشو هم برای لباس ها گذاشته اند. در طبقه اول حدود 11 نفر هستند و برای همه این افراد تنها یک دستشویی و حمام هست که البته قفل هم ندارد. یعنی موقع حمام کردن هر کسی می تواند وارد شود. بیخود نیست که نصف هزینه خوابگاه فعلی را باید بدهیم. یک یخچال و سینک هم در هر طبقه برای این 11 نفر وجود دارد. خدا را شکر رضا یک یخچال کوچک دارد. از پله های دایم الذکر پایین میروم. بوی نای چوب کهنه و قدیمی می آید. یک آشپزخانه بزرگ با مقادیری مایکرویو و چند عدد و گاز و تعدای ماهیتابه و قابلمه و ظرف و ظروف به شکلی بی نهایت نامنظم در همه جا دیده می شوند. یک تلویزیون بزرگ و مقادیری مبل و صندلی هم در Lounge همین طبقه پایین وجود دارد. در اتاقی دیگر هم ماشین های لباس شویی هستند. این طور که چند روز پیش از یکی از معدود افراد خوابگاه فعلی در مورد این خوابگاه پرس و جو کرده بودم, گویا به اکیف Party House لقب داده اند. از فرط اشتغال دانشجویان به امور درس و تحقیق و پژوهش. اکثر این تحقیقات هم گویا پیرامون تاثیرات الکل و سکس در دانشجویان هستش. گویا آزمایشات را هم روی خودشان انجام می دهند و چون کسی نیست که مشاهدات را ثبت کند مجبورند برای ثبت نتایجع آزمایش ها را تکرار کنند. غافل از اینکه دفعه بعد هم کسی برای ثبت نتایج نیست و اینطور که این شخص توضیح می داد این چرخه بی پایان کماکان ادامه دارد. در طبقه دوم یک موجود زنده را دیدم. از پشت شبیه دخترها بود ولی وقتی با هم اتاقیش صحبت کرد, پسر بودنش بر ما معلوم گشت و هم اتاقیش که تا ساعت 1:30 در تخت به سر می برد گویا برای قضای حاجت بیدار شده بود و در مسیر دستشویی هم من را دید و خودش را معرفی کرد. به Laura خانم گفتم که قرار همسایه جدید شما باشم و ایشان هم بسیار ابراز خوشحالی کردند. بعد از قضای حاجت هم راهی تخت شدند تا خوابشان را تکمیل کنند. خدا آخر عاقبت ما را در این یک ماه با این جماعت به خیر کند. Pitman که بودم Jason و Carolyn بدون اجازه من صدای ضبطشان را هم بلند نمی کردند ولی گویا این جماعت فارغ از این امور هستند. در طبقه سوم وارد یک اتاق پاک و تمیز می شوم. در اتاق باز بود و من هم در راستای احترام به حریم خصوصی وارد اتاق می شوم. اولین بار است که حسابی شرلوک هولمز بازیم گل کرده. گویا صاحب اتاق یک پسر گیتار دوست است که عکسش را روی دیوار اتاقش زده. به همراه خیل زیاد دوست دخترهایش. گیتارش را روی یک صندلی قرار داده. اتاقش بی نهایت منظم است. تلویزیون و DVD Player اش در سمت دیگر اتاق قرار دارد. تنها چیز نامرتب پتوی تختش است که نشان می دهد تازه از خواب بیدار شده است. کامپیوتر و وسایلش هم کاملا منظم روی میزش چیده شده اند. یک لیستی هم از طلب ها و بستانکاری هایش بر روی دیوار زده که سریع نگاهی می اندازم. بنده خدا به جماعت زیادی بدهکار است. تو لیست High Priority Stuff اش هم تنها سه مورد نوشته که گویا احتیاج شدیدی به آنها داره: روان کننده. پوشال و اسباب بازی های خاص.مامان باباش هم ماه پیش فقط 150 دلار بهش دادند ولی بنده خدا خودش مجبور شده 450 دلار خرج کند. از لیست High Priority اش معلومه که چرا خرجش آنقدر بالاست. تا آخر همین ویکند وقت دادند تا اسباب کشی کنیم. من که از جای فعلیم خیلی راضیم. تا روز آخری که بشه تو همین Pitman می مانیم. خوشبختانه مدت اقامتم تا آخر می بیشتر نیست ولی خدا آخر عاقبت رضا را بخیر کنه که کل تابستون را باید آنجا سر کنه. تازه داشت نماز خوان می شد!
دوشنبه رسما کار من شروع می شود. در آزمایشگاه دانشجویان مستر به من جا داده اند تا مشغول باشم. باید هفته ای 40 ساعت کار کنم ولی دپارتمان فعلا هفته ای 10 ساعتش را به من می تونه پول بده. البته به من هم گفته اند که هفته ای 10 ساعت کار کنم ولی در عین حال باید در ابتدای کار کتاب 600 صفحه ای را در 2 هفته بخوانم که تلویحا یعنی روزی حد اقل 8 ساعت را باید کار کنی. موقعیتی است که به دانشجویان سال اول نمی دهند و ما از همین 10 ساعت هم استقبال می کنیم. چند کار دیگر هم در همین حین باید انجام دهم. قابل توجه میثم خان ترابی! که J2ME را باید در این 2 هفته کامل مسلط شم. از هر تجربه ای هم استقبال می شود. بودن چنین کاری در رزومه برای زندگی دنیا و آخرت بسیار خوب خواهد بود و در سال های بعدی کمک خوبی خواهد بود. ضمنا قول تمدید قرارداد را هم در طول سال داده اند.
ضمنا دولت فخیمه هم به بالاخره بعد از کلی بالا و پایین کردن اجازه کار در بیرون دانشگاه را به دانشجویان بین المللی صادر کرد . البته قانون از بعد از ماه June اجرا می شود و باید قبلا فرم های لازم را Submit کرد. این هم فرصتی خواهد بود. شاید آخر هفته ها را برویم و پیش حسین باشیم. حسین جان جناب مدیر! جناب مدبر! جناب رییس! یه جا هم برای من نگه دار!!