دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

ترانه ناسروده

عشق یعنی نفس های به شماره افتاده. قفسه ی سینه ی تنگ شده. یعنی کوبیدن مداوم قلب به سینه، سینه ای که قلب را جواب کرده است.

عشق یعنی از دست رفتن زمان و مکان. شوری است که فزونی می گیرد. همان است که هر بار شدتش بیش می شود و زلالیش به سان شبنم صبحگاهی است، که بر لطافت گلبرگ می غلتد.

عشق لبخندی است که محو نمی شود. بوسه ای است داغ که طعمش می ماند. نوازشی است بر گونه های خیس. دست هایی است مهربان که به سویت دراز می شود. آغوش گرمی است که در آن آرامش میابی.

عشق ترانه ای است که ناسروده ماند.

[audio:http://www.kamaleddin.com/Persian/Audio/Love.mp3]

پ.ن. این نوشته صرفا یک متن ادبی است و به هیچ وجه بازگوکننده احوالات فعلی نویسنده نمی باشد.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

ارزیابی شتابزده

از زمانی که وبلاگ نوشتن فارسی فراگیر شده حدود 5-6 سال می گذرد. هر چند بعضی افراد صرف پیشرو بودن در این امر خود را پدرخوانده یا هر عنوان خنده دار دیگری می دانند ولی به قول گل آقا “بر همه واضح و مبرهن است” که نهایتا این پدیده به زودی فراگیر می شد مستقل از اینکه مثل کشور عفب افتاده مان یک نفر از این بابت به نان و نوا برسد یا خیر. مثل اینست که اولین نفری که دوربین عکاسی دیجیتال خریده و شروع به عکاسی کرده را پدرخوانده عکاسی دیجیتال بدانیم چون علاوه بر پیش تاز بودن در استفاده از این تکنولوژی، تلاش بسیار شایانی کرده برای روی آوردن دیگر عکاسان به عکاسی دیجیتال. کاری که قاعدتا زمان، انجام می داده و از همه جالب تر هم این باشد که شخص پیشرو، عکاس بسیار بسیار معمولی هم باشد. درجه مضحکی شهرت این آدم می تواند مثل این باشد که اولین کسی که بعد از استاندارد شدن یونی کد در اینترنت وبسایت فارسی طراحی کرد را پدر خوانده دیزاینرهای ایران بدانیم.

 اما دسته بندی وبلاگی من:در دیگاه کلی بلاگ ها به دو دسته تقسیم می شوند.

1.بلاگ هایی که ارزش خواندن دارند.
2. بلاگ هایی که ارزش خواندن ندارند.

شاید به راحتی بتوان اغلب وبلاگ های فارسی را در دسته دوم طبقه بندی کرد. کافی است سری به مثلا بلاگفا بزنید و لیستی از بلاگ های به روز شده را ببینید. اکثرا یا شعرهای عاشقانه بی سر و ته است یا مطالب سایت های دیگر که در کمال بی سلیقگی و بی حوصلگی کپی پیست شده اند. دسته دیگر از بلاگ های دسته دوم بلاگ های سیاسی هستند که از بین آنها؛ آن دسته که درخارج از کشور نگاشته می شوند، بعضا از بد و بیراه گفتن به اصلاح طلبان + اصول گرایان + ما بقی =ایران شهیر شده اند و از بودجه های مشهورخارجی هم تغذیه می کنند. بعضی بلاگ های دیگر هم اساسا در امر پاچه گیری از بلاگرهای دیگر شهرت دارند که باز هم در این دسته طبقه بندی می شوند. وبلاگ های دانلود موسیقی و نرم افزار و از این خزعبلات هم در این جرگه قرار می گیرند. بلاگ های اعتراض آمیز داخل ایران هم که اکثرا تکرار یکدیگر هستند. اصولا سایت بالاترین، نیاز به RSS را در درجه دوم قرار داده و دستچینی نسبتا خوب از مطالب روز و هفته و ماه را می توان به سهولت در آن دسترسی پیدا کرد.

اما وبلاگ هایی که در دسته اول قرار می گیرند اکثرا دفاتر یادداشت آنلاینی است که مطالبشان تالیفی و حاصل اندیشه صاحب بلاگ است. اعم از نگاه انتقادی علمی و متفاوت به مسایل روز تا خاطرات روزانه یا حتی فتوبلاگ که شمارشان بسیار بسیار زیاد است اما به نسبت دسته دوم در اقلیت هستند. مهم ترین تفاوت این وبلاگ ها از نظر بنده مولف بودن و داشتن حرف جدید و غیر تکراری است و از نشانه های خوب بودن آنها هم می توان به نکوبیدن سر به دیوار بعد از خواندشان اشاره کرد. نداشتن حالت تهوع و یا اسهال هم از علایم دیگر بعد از خواندن این دسته بلاگ هاست.

مرداد سال 84 بود که ویزای کانادی چسبیده شده در پاسپورت، من را به طور جدی تشویق به خواندن جدی بلاگ های دانشجویان ایرانی خارج از کشور به خصوص کانادایی کرده بود. با خط تلفن هندلی به اینترنت وصل می شدم و آرشیو چند ساله یک بلاگ را در تبهای مختلف فایرفاکس باز می کردم و مشغول خواندن می شدم. شاید در یک روز 12 ساعت فقط و فقط به صفحه مانیتور زل می زدم و تا قبل از آمدن به این کولر گازی خداوند یا همان کانادا، 6-7 مرتبه و با تجربه های مختلف در تورنتو و ونکوور و منترال زندگی کردم و با ابعاد مختلف زندگی دانشجویی و غیره و چالشهای آن در غرب آشنا شدم. شاید وبلاگ سیبیل طلا یکی از آموزنده ترین وبلاگ هایی بود که به دلیل صراحت و نترسی این دختر برای من و پسر عمه ام که هر دو مشغول امر خطیر بلاگ خوانی بودیم، خواندنی بود. وبلاگ جمع کثیری دیگر هم بود که مسلما حافظه من یارای به یاد آوردن همه آنها را ندارد.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

Nerds and Geeks

صدای آزار دهنده ضبط شده زنی در فضا می پیچد که “Going Up”. بینگ و در آسانسور باز می شود. یک نفر سر به هوا، بی مهابا و قهوه به دست بیرون می آید و در یک لحظه هوشیارانه از قطره های قهوه گریزان از فنجانش، خودت را کنار می کشی تا لباس تازه از خشک کن درآمده ات، را نجات دهی. در 15 ثانیه ای که در آسانسور هستی بالغ بر 10 کلمه Geekی (خوره های کامپیوتر) می شنوی تا به طبقه 4 برسی. میانگین وزن افراد در آسانسور دست کم 90 کیلوگرم است. یک نفر با قدمهایی تند که به شدت غیرعادی و مضطرب کننده است، در حال عبور از راهروست. فارغ از اینکه 8 صبح است یا 10 شب، ریتم ناهمگون راه رفتنش استرسی وصف ناشدنی را با خود منتقل می کند. دیگری در حال حرف زدن یا راه رفتن، مدام دستانش را مشت می کند. وارد ساختمان D4 می شوی و شخصی خوش لباس به طرز تیکداری از نیمی از عضلات صورتش برای یک پلک زدن ساده استفاده می کند. به سمت آفیسم می پیچم و یک نفر مشغول نوشیدن کوکا در ساعت 9 صبح و نوشتن کد است. نگاهم را می دزدم، سرم را پایین می اندازم و راه را ادامه می دهم. چارچوب دری از جلوی چشمم ناخوداگاه رد می شود و سر که بلند می کنم در یکی از اتاق های میتینگ است که نیمه باز مانده و یک نفر مدام در حال حرف زدن است و همانطور کلیدهای لپتاپش زیر انگشتانش بالا و پایین می روند. خاطرم هست که ریتم کارش در ساعت 5 بعد از ظهر هم تغییر چندانی نخواهد کرد.

درهنگام قهوه تیمی که معمولا ساعت 10 صبح ابتیاع می شود iPhoneام را که شب قبلش موفق به نسب ترمینال بر روی آن شده ام را به هم تیمی هایم نشان می دهم. خاطر نشان می کنم که VPN و SSH هر دو نصب هستند و نصب کردن Apache va PHP را برایشان دمو می کنم. کیتمن، آرشیتکت زیرک تیم فیوز می پراند و قهوه را رها می کند تا به سرعت از آمریکا یکی سفارش دهد. متیوهیجان زده شده. جان شگفت زده دستورات یونیکس را برای تست اجرا می کند. برایان ساکت شده. پیتر به سرعت یک پروژه جدید طرح ریزی می کند و راجع به توجیهات مالی از بقیه مشورت می گیرد.

اینجا خوره آبادی به نام آی بی ام است.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

احساسات خارجکی

با یکی از همکاران اسپانیایی نیکو سرشت چندی پیش Down Town تورنتو را زیر قدمهای با صلابتمان متر می کردیم و از آب و هوای نسبتا خوب این روزها بهره ای می بردیم. او از بارسلونا و مادرید می گفت و زندگی و دانشگاه و قص علی هذا. نوبت به من که می رسید دایما از کانادا می پرسید. هر از گاهی اشاره ای به وطن می کردم و هر دفعه با تعجب می پرسید که” مگر تو کانادایی نیستی؟” مدتی طول کشید که به این قضیه عادت کنند که من هنوز مهاجر هم محسوب نمی شوم چه برسد به شهروند!  البته عذرشان هم این بود که پس چرا من انگلیسی راتقریبا بدون لهجه صحبت می کنم که همیشه مجبور می شوم بروم سراغ داستان زندگی در نیویورک و الخ. شاید یک سالی باشد که دوستان جدیدی که پیدا می کنم تصور می کنند که در مورد مدت اقامتم حقیقت را نمی گویم و هر از گاهی باعث کدورت می شود. فلذا بر آن شدیم تا به مصلحت 2 سال را در شرایط خاص به 5 یا شاید هم 7 سال افزایش داده و دوستان را از فکرهای عجیب و غریب رها سازیم.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

هالوین

 اینم هالوین به سبک و سیاق ایرونی در تورنتو. بازم بگید همه ایرونی ها غرب زده هستند!

_mg_۲۹۶۰۱.jpg