دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

Commercials

نقش تبليغات را در دنياي تجارت محور و مشتري تور كن امروز به هيچ وجه نمي توان انكار كرد. از بيلبوردهاي بزرگ، پوسترهاي عظيم تا بولتن هاي كوچك و كاغذهاي كج و معوجي كه در محل هاي غير مجاز چسبانده مي شوند. همه و همه براي خرج كردن دلارهايي است كه با زحمت به دست مي آيند و به راحتي خرج مي شوند. تبليغ هاي تلويزيوني كه ديگر سر‌آمد همه هستند. اضافه كنيد به همه اين موارد تبليغات با SMS كه البته در كانادا برخلاف ايران براي دريافت آن هم بايد پول بدهي. بارها دم ورودي اصلي دانشگاه سالاد مجاني و شكلات و بعضي از محصولات بهداشتي و حتي تيغ ريش تراش و … بين مردم توزيع مي كردند. در بعضي ميادين هم كه مثل ايران خودمان تلويزيون هاي بزرگي گذاشته اند كه 7/24 تبليغات نشان مي دهند كه بعضي از آنها هم بي شباهت به اوايل فيلم هاي پورنو نيستند. پاپ آپ هاي اينترنتي هم كه آرامش كاربران را گرفته و معرف حضور دوستان هستند. با همه اين تفاسير ديروز نوع جديدي را تجربه كردم كه البته به عقيده من از همه موثرتر است. جايي كه تنها و تنها خودت هستي و معمولا بسياري از تئوري ها و غلیان هاي ذهني و راه حل مسائل دشوار و برنامه ريزي هاي روزمره و بعضا كلان زندگي در آنجا انجام مي شود. حتي دور از ذهن نيست كه تصميم گيري هاي كلان و برنامه ريزي هاي اساسي در كشور خودمان- ايران – نيز در اين مكان صورت گيرد. البته بسته به نوع مشغله در اين مكان، شدت و ضعف هم متغير خواهد بود. ديروز پس از مراجعه به توالت دانشگاه براي قضاي حاجت و مستقر شدن در مكان مربوطه پوستري زيبا براي كمك به ناتوانان و معلولین ديدم كه بسيار مشتاق شدم و تا آخرش را خواندم. حتی لحظاتی در عکس دقیق شدم و خودم را جای شخص معلول گذاشتم و … با خودم فكر مي كردم كه اگر علاوه بر اين پوستر جايي براي كشيدن كارت اعتباري يا مانيتوري براي انتقال پول با Paypal باشد قطعا مي توان پول خوبي به جيب زد. چه بسا بسياري از افراد در موقع Upload كردن فايل هاي حجيم در توالت (اشاره به كار بنيادين يا شماره دو يا بزرگه) قصد donate داشته باشند و بالقوه يكي از بهترين مكانها براي جمع آوري اعانه يا كمك هاي مردمي است. حتي مي توان سيستمي راه انداخت تا با SMS بتوان همانجا پول را انتقال داد و البته براي كساني هم كه smart phone يا PDA دارند مي توان از همان Paypal استفاده كرد. در دانشگاه هم چون اکثر مراجعین به تالار اندیشه دانشجویان هستند می توان از One Card و سيستم Black Board براي پول دادن استفاده كرد كه در اينصورت هزينه بر روي شهريه دانشجويان مي رود. البته اجتماعات احتمالي مردمي هم بر ضد اين شيوه به جايي نخواهد رسيد از آن جهت كه مزاحم حريم خصوصيشان نشده اي. توالت يك مكان عمومي است و فقط لحظاتي را در خاص ترين دقايق روز با مردم عادي شريك شده اي.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

قلیان

روزهاي اول ترم يكي دوباري رضا بند و بساط قليان را علم كرد و در هواي سرد و بيرون از خوابگاه بناي قليان كشيدن را گذاشتيم كه بسيار نستالژيك بود و ياد خاطرات شمال و جوجه كباب و دريا و … افتاديم. قليان متعلق به برادر انقلابيمان جيسون است كه در كنار ماري جوانا و سيگار و الباقي دخانيات استعمالي، گاه گاهي از سر تفقد چاق مي كند و دوستان را به فيض مي رساند. رضا هم هر بار مقاديري ذغال مي خرد و تنباكو و قليان را هم Jason تقبل مي كند. في الواقع براي دكمه اش هر دفعه پيراهني مي دوزد. هر مرتبه اي هم كه ما مشغول كشيدن بوديم عكس العمل هاي جالبي مي ديديم. اين جماعت كانادايي دور ما جمع مي شدند و هر كدام با طرح يك سري سوالات زمينه را براي تست كردن قليان يا به قول خودشان (شیشا) Shisha آماده مي كردند. نگاهشان هم به قليان به دليل ناشناخته و تازه بودن آن بسيار نگاه عجيبي است. درست نمي دانند كه آيا از سنخ سيگار است يا ماري جوانا و امثالهم. همگي هم بالاتفاق پس از يك پك بسيار ابراز خشنودي مي كردند از اينكه دود آن به بد طعمي سيگار نيست و همچنين اثرات جانبي مواد مخدر را ندارد. بلافاصله پس از آگاهي به همه اين حواس شلنگ مربوطه را از دستشان مي گرفتم تا پاياني داده باشم بر اين كشف و شهود. خداوند بر توفيقات Jason بيفزايد كه اينگونه دل مسلمين را شاد مي كند و حالات نوستالژيك را زنده.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

Cory

هنوز از آسانسور بيرون نيامده ام كه Cory سلام و احوال پرسي گرمي مي كند. به راحتي بوي يك بحث طولاني را در شامه تيزم احساس مي كنم. پرتغالي الاصل است و از همين الان براي بازي جام جهاني خودش را(كري) مي خواند. كعبي را به خاطر سايت فيفا مي شناسد . علي كريمي را به خاطر بازي شاهكارش در مقابل آلمان. علي دايي هم كه بابابزرگي است براي خودش. احتمالا پدر Cory هم علي آقا را مي شناسه . طبق معمول اين روزها، بحث به رييس جمهور محبوب مي رسد و مجبور مي شم كه براي دفاع از ايراني بودن خودم و فرهنگ و تمدن چند هزار ساله و مزخرفات ديگر كه در قرن 21 كوچكترين اثري از آن را نمي بينيم(يا اگر هم مي بينيم در موزه لوور يا متروپليتن يا جاهاي ديگر پراكنده اند) يك منبر 20 دقيقه اي در مدح ايرانيان عزيز بروم و با دادن آمارهايي از سطح تحصيلات و سرمايه ايرانيان در آمريكاي شمالي و هزار مورد ديگر كمي ذهن ايشان را از خزعبلات خالي كنم. وقتي مجله Maclean عكس احمدي نژاد را مي اندازد و با تيتر درشت مي نويسد
The scariest man on the earth و تنها نسخه باقي مانده را در Dominion مي بيني، تنها كاري كه دوست داري بكني معدوم كردن اين نسخه باقي مانده است. الحمد الله جناب Cory اهل مطالعه هستند و كمي از فرمايشات بنده را تصديق مي كنند ولي بحران جدي تر از اين حرفاست. از يكي از دوستان راجع به وضعيت ايران و نگراني هموطنان از اوضاع فعلي سوال مي كردم كه گفت همگي مشغول ديدن شب هاي برره هستند و با خيال راحت و آسوده زندگي را دنبال مي كنند.(سقوط دو هواپيما و كشته شدن مقاديري شهروند درجه يك و درجه 2 و بالا گرفتن پرونده هسته اي و هاله نور و 30 دقيقه پلك نزدن و انكار كوره آدم سوزي و تهيديد شوراي امنيت و خط و نشان آمريكا و اظهار فضل شيراك و قطع شدن تدريجي مناسبات تجاري با اروپا(البته انگليس را جدا كنيد)و … همه باعث مي شوند كه آدم بچسبه به مهران مديري و ضرغامي تا همه چي خودش درست شه انشاالله) منكر تبليغات عليه ايران و پافشاري و تو بوق كردن پرونده ايران در غرب نيستم ولي آيا خود اين امر زنگ خطري نيست؟ هرچند در گذشته بحران هاي جدي تري را پشت سر گذاشته ايم ولي حجم تبليغات كنوني قابل مقايسه با گذشته نيست. طبق معمول كامپيوتر يك نفر هم درد بي در مان گرفته بود كه بعد از 45 دقيقه تلاش بي وقفه مشكل برطرف شد و درست چند دقيقه بعد دو تماس پياپي و باز هم دردهاي بي درماني كه تنها راهشان كمال(Kommal با تلفظ كانادايي ) است و من در عجبم از اين سرعت اطلاع رساني اين جمعيت نسا كه در طرفت العيني همديگر را به شيوه خاله زنكي خودمان خبر مي كنند!

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

زور نوشت

اين پست را به اصرار دوستان مي نويسم پس دنبال نظم و سر و ته نباشيد. صرفا افكار و وقايع پراكنده هستند.

به خوبي به خاطر مي آورم كه 5 ماه و يك هفته پيش كه وارد تورنتو شدم دوستان بسيار توصيه مي كردند كه در حراجي ها به فكر خريدن لباس گرم باش و سر و صورت را بايد بپوشاني كه سرماي اينجا كشنده است و حتما بايد در هواي سرد قهوه يا سوپ گرم بخوري تا ريه هايت يخ نزنند و … اكتبر را آغاز سرما مي دانستند و نوامبر و دسامبر را سرد و طولاني و افسرده توصيف مي كردند. از افسردگي به خاطر برف و سرما هشدار مي دادند و توصيه به پياده روي در هواي برفي و سرد مي كردند. به ياري اثر گلخانه اي و گرم شدن كره زمين و مسايل ديگر تا امروز سرماي شديدي را كه ته دلمان را هزاران بار خالي كرده بود، شاهد نبوده ايم و حتي بسياري از دوستان كانادايي اندر احوالات اين زمستان بي رمق و ديدن چمن در جلوي خوابگاه در شگفتند. نه تنها از برف خبري نيست بلكه آفتاب عالمتاب هم صبح به صبح، حوالي ساعت 8 از پنجره اتاق كوچكم وارد مي شود و گرماي لذت بخشش را نوازشگرانه به صورتم هديه مي كند.( چه قدر شاعرانه بود)

هنوز چشم بر هم نگذاشته ايم كه امتحانات ميان ترم شروع شده اند و تكاليف هم منتظر دستان ياري گر ما هستند. اميد وار هستم كه بالاخره هفته بعد به ياري خدا اين تحقيقاتم با اساتيد (استاد فيزيك و رييس محترم دپارتمان) شروع شود و از اين همه ايميل زدن و دوندگي خلاص شوم. اين دولت انتاريو قوانين سفت و سختي براي تامين بودجه اين تحقيقات دارد و تمامي دپارتمان ها بايد بودجه تحقيقات براي دانشجويان بين المللي را از منبعي مستقل تامين كنند فلذا دست به هر كاري كه مي زنيم دچار دردسرهاي براي استاد مربوطه مي شود و براي همين اساتيد با حساب و كتاب بيشتري به من و تحقيقاتشان نگاه مي كنند… نكته اي ديگري كه براي رفع شبهه آوردنش الزامي است، بحث نژاد پرستي بنده نسبت به دوستان چيني است. من از همين تريبون غير رسمي براي دوستاني كه اتهامات فوق را نسبت به بنده روا داشته اند اعلام مي كنم كه به هيچ وجه نسبت به هيچ گروه يا نژادي احساس برتري نمي كنم ولي عدم توانايي بعضي از اين دسته از عزيزان در انتقال مطلب به علت عدم تسلط كافي بر زبان انگليسي به خصوص اگر استاد باشند، جدا جاي انتقاد دارد. به خصوص اگر رييس دپارتمان كنجكاوانه خواهان دانستن چگونگي روش تدريس ايشان و نظر دانشجويان نسبت به استاد مربوطه باشد. ديگر اينكه هفته گذشته انجمن ايرانيان دانشگاه مراسمي را در North York Civic Centre برپا كرده بود كه نمايندگاني از دانشگاه هاي انتاريو پاسخگوي دانش آموزاني بودند كه خواهان ورود به دانشگاه هستند و در قسمت بعدي مراسم هم3 نفر از اساتيد دانشگاه و دو نفر از فارغ التحصيلان دكترا راجع به خودشان و سختي ها و فراز و نشيب هاي زندگي شخصي و آكادميك سخناني را ايراد كردند كه البته از همه شاخص تر پرهام اعرابي استاد جوان و 29 ساله دانشگاه تورنتو بود كه سخنراني كوتاه، پر انرژي و جالبي داشت و رييس محترم انجمن ايرانيان هم از سايت http://www.iranianprofessors.com پرده برداري كردند و از 7 نفر از 8 نفري كه در اين پروژه همكاري كرده بودند تجليل شد كه البته نفر هشتم كه بنده باشم با چشمان گرد نظاره گر ماجرا بودم. پايگاه داده سايت با وجود ادعاي داشتن 250 entry هنوز ناقص است و در پست هاي قبلي به اهداف و كاركرد اين سايت اشاراتي كرده بودم. امروز براي پنجمين بار براي تنظيم دسته عينكم كه حسابي باعث درد و نهايتا سردرد در قسمت چپ سرم مي شود به عينك فروشي حكيم رفتم كه خانم مربوطه حسابي ما را دست انداختند و با شوخي و جدي گفتند كه پسر جان اين بار آخره كه اين طرفا پيدات مي شه و پس از كلي ور رفتن با عينك و گوش دادن به غرغر هاي من از اينكه دسته چپ را كمي گشادتر بفرماييد و خرده فرمايشات ديگر پيشنهاد دادند كه شما به جاي عينك از لنز استفاده بفرماييد كه در جوابش مي خواستم از ناتواني اش در تنظيم دسته عينك انتقاد كنم و پيشنهادش را ناشي از اين ناتواني جلوه دهم كه فقط به يك تشكر اكتفا كردم..

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

?Is it all about business

خيلي خوبه كه در هفته نامه دانشگاه مي خواني كه بالاخره يكي از اين چندين رستوران دانشگاه غذاي حلال آورده و پس از كلي نظر سنجي و بالا و پايين كردن و اعتراض كاميونيتي مسلمانها، منبعي براي تامين پروتئين در دانشگاه پيدا كرده اي كه مي تواني با Meal Plan اجباري لعنتي پولش را بپردازي. اما بسيار دور از ادب و نزاكت است كه موقع خريد خوراك مرغ كه با كاري درست شده و به نوعي غذاي پاكستاني است و البته رنگ و لعاب قشنگي هم ندارد، با اه و اوه تعدادي دختر كه اتفاقا هموطناتت هم هستند، مواجه مي شوي كه در گذر از مقابل تنها غذا فروشي حلال دانشگاه، بناي عيب و ايراد از غذا را گذاشته اند و تنها با گفتن جمله ” قرار است اين غذا را بخوريم” كمي آنها را متوجه خودت مي كني و البته بلافاصله يكي از آنها بناي عذر خواهي مي گذارد كه البته نوشدارويي است بعد از مرگ سهراب. شايان ذكر است كه گوشت حلال به مراتب گرانتر از انواع مشابه است و مهمتر از همه اينكه با داستان هايي كه در اين چند وقت شنيده ايم و رشد روز افزون تجارت و بده بستان در امر شريعت -كه البته در ايران كاملا با آن خو گرفته ايم_ هيچ گونه تضميني براي حلال بودن هيچ گونه گوشتي در آمريكاي شمالي نيست. چه بسا صاحبان رستوران هاي معروف تورنتو كه در جمع هاي خودماني به حلال نبودن گوشت هاي مصرفي -برخلاف تابلوي بزرگ حلال- اعتراف مي كنند يا اينكه در انتاريو گوشت كوشر يا همان گوشت مصرفي يهوديان تنها با نرخي مناسب مهر مربوطه را براي كوشر شدن دريافت مي كند و امتياز لازم براي ورود به شكم يهويان متدين عزيز را صد البته با بهاي بيشتر دريافت مي كند. چه بسا بسياري از افراد معتقد را مي بيني كه به تمامي عقايدشان پايبندند اما با مسئله گوشت برخورد متفاوتي دارند و شايد هم كمي واقع بين تر هستند. هر چند خودم در توجيه خوردن غذاي حلال جلوي دوستان كاملا كم مي آورم ولی كاملا متعصبانه برخورد مي كنم ولي اگر هدف از ذبح اسلامي خارج شدن كامل خون از بدن حيوان بوده آيا در غرب راه حلي براي اين مسئله پيدا نشده و يا اينكه در كشتار گاه هاي كشور خودمان با اين ميزان سرسام آور مصرف گوشت، تمامي حيوانات عزيز به طور صد در صد اسلامي ذبح مي شوند؟ آيا هيچ گونه تجهيرات مكانيزه اي براي توليد گوشت در ايران يا ديگر كشورهاي اسلامي استفاده نمي شود؟ آيا در اسلام هر چيزي كه عقل برآن حكم مي كند شرط لازم و كافي براي مواردي نيست كه شرع برآن دلالت مي كند. با همه اين سوالات و تفاسير من يكي به طور متعصبانه اي دنبال گوشت حلال مي گردم ولي آيا اين تعصب خودش نشانه اي از جهل نيست؟

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

ترم جديد

ترم جديد هم بالاخره شروع شد. هم خوابگاهي هاي عزيز در اين آخر هفته به اتفاق برگشتند و دوباره روز از نو و روزي از نو. همه چيز مثل گذشته. اندرو با ساندويچ جلوي تلويزيون. نيكولاس مشغول تبيين فلسفه. جيسون مشغول دود كردن و … شب قبل از روز اول را به خاطر تمام كردن تحقيقي براي انجمن ايرانيان دانشگاه تا دير وقت بيدار بودم و هنوز 4 ساعت از خوابم نگذشته بود كه ساعت 7:30 صبح با صداي زنگ خطر از خواب پريدم و باعث و باني 14 طبقه پله نوردي را لعنتي كرده و پس از 20 دقيقه معطلي در هواي سرد راهي تخت خواب شديم. از همه خنده دار اميلي بود كه خواب آلود در راه رو ايستاده بود و به من مي گفت كه U r kidding me… كه گفتم من چي كار بيدم!
از بخت خوبمان اين ترم دو استاد چيني داريم. اولي استاد درس C&UNIX و ديگري استاد Calculus. استاد درس C كلاس را بسيار پادگاني اداره مي كند و چنان لهجه غليظي دارد و كلمات را ناقص تلفظ مي كند كه خدا بايد به فرياد برسد. دايما به بچه ها سر هر موردي تذكر مي داد و همان جلسه اول هم كوييز آزمايشي از ما گرفتند و گوشي را دست همه دادند. انگليسي را بسيار دست و پا شكسته صحبت مي كند و دايما دانشجوياني را كه حرف مي زنند تهديد به اخراج مي كند. استاد محترم كلاس Calculus هم بعد از تشريف آوردن به كلاس مشغول نوشتن قوانين انتگرال شدند و بعد از يك ربع درس دادن گويا يادشان آمد كه درس را معرفي كنند و Course mananement form را توزيع كنند. ايشان هم گويا كلاس زبانشان با استاد قبلي يكي بوده و لهجه فوق العاده شان سر دردآور تر از حد تحمل بود.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

بي خانمان

پريشب در پي سر رفتن حوصله ساعت 12:30 نيمه شب از خانه بيرون زدم. حميد آقا لپ تاپ ما را گرفته بودند و از ساعت 9 سخت مشغول كار بودند. هر مرتبه كه ميزان استفاده ايشان از لپ تاپ ما افزون بر 1 ساعت مي شد، حتما يك ويروسي، Spyware چيزي ما را مهمان مي كرد و بعدش هم تا يك ساعتي مشغول پاك سازي بوديم. از شانس خوب ما هم در آن شب شدت باد مي توانست آدم را از جا بكند. نيم ساعتي پياده روي كرديم و فروشگاه ها و مغازه هاي بسته را زيارتي كرديم و نزديك خانه بودم كه مردي جلو آمد و خيلي مودبانه گفت من ديويد هستم و دستش را دراز كرد و دست داد و ادامه داد كه اينطور كه بر مي آيد خيلي امشب عجيب به نظر مي آيم. گفتم چطور؟ گغت چون كه من آمدم بيرون سيگار بكشم و الان مستم و homeless هستم و زندگيم Fu..ed Up است و امشب هم خيلي قاطيم. خيلي خشنود شدم و ازشون خداحافظي كردم. سر وضع نسبتا مرتبي هم داشت. عينكم را با خودم نياورده بودم و چون آستيگمات هستم براي ديدن چيزهاي دور بايد چشمانم را كمي تنگ كنم و چند لحظه اي خيره شم. از بد ماجرا در هنگام ديدن اسم يكي از خيابان ها نگاه ما گويا با نگاه ديويد خان تلاقي كرده بود كه ايشان هم رفع شبهه كردند.. سه قدم جلوتر يكي ازم ساعت پرسيد . الحق سر و وضعش اگر از حراج هم خريده بود 400 دلاري مي ارزيد. گفتم 1:05. فرمودند كه نيم ساعت ديگه مثل سگ از سرما يخ مي زنم. منم پيشنهاد دادم كه تشريف ببرند منزل كه گفتند:Homeless هستم.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

بازگشت ملکوتی

امروز بالاخره بعد از 15 روز جدايي و فراغ برگشتيم به خوابگاه. Home sweet home ما هم شده اين خوابگاه گويا. حميد آقا زحمت كشيدند و ما را رساندند. خوشبختانه كمي آينده بيني كرده بوديم و اين كوله پشتي خاليمان را برده بودم و گرنه با مشكل فزاينده كمبود جا مواجه مي شدم. حميد آقا دم در حوابگاه از ما خداحافظي كردند كه بسيار هم بد شد چون روبوسي كرديم و اين نگهبان دم در گويا جن ديده بود. تا جايي كه من مي دانم در تورنتو به خصوص در حوالي خيابان Church روبوسي معناي خوبي ندارد. كارتمان را به نگهبان شگفت زده نشان داديم و بالا رفتيم. در طبقه ما كه من اولين نفري بودم كه حضور پيدا مي كردم. قطعا دانشجويان با پدر و مادر(از هر دو لحاظ) ترجيح مي دهند كه مدت بيشتري را با خانواده سپري كنند. چمدان را خالي كرديم و آواز استاد را بلند كرديم تا در و ديوار هم به طرب در بيان. الحمد الله رضا تز متفاوتي با ديگر دانشجويان داشت و دو ساعت بعد سر و كلش پيدا شد. قبل از آمدن رضا ساندويچ پيتا پيتايي هم گرفتيم از رستوران خوابگاه و خوش و بشي با خانم فروشنده داشتيم. انگليسي را دست و پا شكسته صحبت مي كنه و نزديك سن بازنشستگي. 7 ساندويچ فروخته بود. پرسيد كه تعطيلات كجا بودي و چرا برنگشتي خونت. گفتم كه مشكل نظامي(سربازي) دارم. بلافاصله گفت كه مي دانم و اگر برگردي مي گيرنت. گفتم نه بابا گرفتن كجا بود. از او اصرار كه نرو همينجا بمان. منم گفتم حتما مادام. به عنوان راه حل هم پيشنهاد هوشمندانه اي دادند مبني بر اينكه خانواده ات را بيار اينجا. خيلي بناي سمپاتي گذاشته بود. بعد از خوردن ساندويچ تن ماهي كه البته به خاطر الطاف خانم مربوطه هميشه براي ما دوبله درست مي كنه از جلوي نگهباني رد شدم تا راهي اتاقم شوم كه يادم آمد پستم را چك نكرده ام. كارتم را به نگهباني نشان دادم ولي دوباره برگشتم و با نامه ها به سمت آسانسور رفتم. نگهبان مربوطه با صداي بلندي از من درخواست كارت كرد. واقعا حس مسيوليت اين آقا من را كشته. در كل اين ساختمان كه 555 نفر ظرفيت داره سر جمع 10 نفر بیشتر آدم نیست و منم در فاصله كمتر از 30 دقيقه 4 بار از جلوي آقا رد شده بودم و 3 بار كارت نشان داده ام. علاوه بر آن 100 بار در طول اين 4 ماه مرا ديده است. با اينكه اين حس قابل تقدير است ولي اصولا نگهبان هاي ديگر يكم با تساهل و تسامح بيشتري برخورد مي كنند.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

New year

پريروز قراري بود مبني بر جمع شدن دانشجويان ايراني Computer Science(سرجمع 4 نفر مي شيم) در رستوراني كه حسين در آن Assistant Manager است و قرار هم بود تا هماهنگي شود و قيمت ها دانشجويي و يا زير دانشجويي حساب شود(مجاني ديگه). منم كه طبق معمول منزل يكي از دوستان ابوي گرام بودم و از آنجا راهي محل قرار شديم. طبق معمول اين قرارها حتما شصت پاي يكي در چشمش مي رود يا چه و چه مي شود تا بالاخره جمع تكميل نشود. من و حسين به همراهي ترانه و دوستش سعيد در Cora’s … (بقيش را يادم نيست) پس از خوشامدگويي صاحب رستوران در يك ميز 4 نفره مستقر شديم و از بد ماجرا گويا گارسوني كه قرار بود براي ما بياد پسر بود ولي يك خانمي براي ما منو ها را آورد. هر چند حسين كمي تا قسمتي ابري گوشي را دست خانم داد و قسمتي از چيز هايي كه خورديم في سبيل الله شد ولي به ناچار پول غذاي اصلي را داديم. ناگفته نماند كه خود حاشيه اي كه خورديم مي توانست يك آدم معمولي را سير كند ولي البته دانشجو جماعت كه استثنا از آدم هاي معمولي هستند. اما قسمت خوب ماجرا آفتابي بودن هوا بود و با اينكه سعيد و ترانه از آمدن با ما به خاطر قراري كه جايي ديگر داشتند سر باز زدند من و حسين با عزمي راسخ تصميم گرفتيم كه با خاطر اين هواي آفتابي هم كه شده قدري بگرديم. البته حسين خان هر از گاهي فيلشان ياد هندوستان مي كرد و بناي بريم خونه مي گذاشتند كه با نهي صريح بنده بلافاصله منصرف مي شدند. ابتدا به درياچه انتاريو رفتيم و براي رفع حاجت به يكي از Shopping center ها رفتيم. حسين دو كوپن مجاني بستني داشت كه در ايستگاه Union گواراي وجود شد. بعد از آن هم از يك مسير زير زميني كه تمام Down Town را به هم وصل مي كند به Eaton Centre رفتيم و قدري گشت و گذار كرديم. در يكي از مغازه ها كه حسين را صدا كردم يكي از كاركنان به سرعت به سمتم آمد و گفت Yes plz و در جواب گفتم R u persianكه گفت yes و يك حال و احوال فارسي باهاش كردم. بنده خدا كلش كار نمي كرد كه وقتي من فارسي صداش مي كنم فارسي جواب بده. بعد از كمي گشت و گذار به City Hall رفتيم كه قرار بود مراسم تحويل سال در آن برگزار شود. هر چند كه مراسم تحويل سال را ديروز كمي با تاخير رسيديم ولي در لحظه شمارش معكوس مردم همگي با صداي بلند همراه شدند و پس از تحويل سال كلي جيغ زدند و طبق يك سنت حسنه همگي هم را بوسيدند و آتش بازي بسيار بسيار ساده اي برگزار شد و پس از آن هم از امت هميشه در صحنه دعوت به رقص يا اسكي در پاتيناژ شد كه به علت سرد بودن هوا راهي حانه شديم. در پاركينگ هم مدت زيادي معطل بوديم و سروش هم پس از زدن چند بوق تمام پاركينگ را در مدت 30 دقيقه اي كه معطل بوديم همراه كرد. انواع و اقسام هنر نمايي ها با بوق انجام شد و گروهي ايراني هم كه دو تا ماشين جلوتر از ما بودند با بوق عروسي شادي را به اوج رسانده بودند. ناگفته نماند كه صداي ضبطشان هم پاركينگ را پر كرده بود. عكس هاي زير متعلق به 2 روز پيش است . البته چون همه ي عكس ها را از حسين نگرفته ام ما بقي را بعدا Upload مي كنم. راستي Saunta هم براي من كلي لباس آورده. البته از ايران. اينم از مزاياي داشتن خانواده خيلي خوبه.