دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

آدام

یکی از افرادی که در لب ما هر روز صبح حضور سبزشون را با دوچرخه میسر می کنند، حضرت Adam می باشد که البته با قطعیت می توانم بگویم که با وسوسه دوست دختر ایشون ما از بهشت رانده نشده ایم.
چند روز پیش که می خواستن سر حرف را با من باز کنند تصمیم به تعریف لطیفه ای گرفتند تا کمی فضا را عوض کنند. فرمودند که:

? Do you know why do they call it PMS
No
Because Mad Cow was taken
بلافاصله یاد شهریه دانشگاه و اجاره خانه و کلا بدهکاری هایم افتادم. شب همان روز که به خاطر حسین و جام جهانی و … از معدود دفعاتی بود که هوس تلویزیون کرده بودم متوجه شدم که لطیفه بالا را هم از تریلر یکی از همین فیلم های سینمایی اقتباس کرده اند. مرحبا به این همه خلاقیت..

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

ترانه ماندگار

امروز سنت شکنی کرده و برای اولین بار سیستم نظر سنجی کامنتی را آزمایش می کنیم. سوال اینکه زیباترین و به یاد ماندنی ترین ترانه ای که تا به امروز دیده اید و یا شنیده اید چه بوده است. اسم ترانه و خواننده را لطفا در قالب کامنت برای این پست بفرستید.
ضمنا با تشکر از جناب حسین خان برای طراحی لوگوی جدید برای وبلاگ من. وفقک الله جناب پناهی.
پ.ن. اما در مورد دوستانی که نظر من را جویا شدند من مدتی است که مبهوت و سرگشته ترانه های اکسپیرمنتال(Experimental) شده ام.

دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

میثم آمد

دیروز فرصتی دست داد تا مقادیری در هوای بارانی و روح افزای تورنتو پیاده روی کرده و با استنشاق هوای گلها و گیاهان سبز مسیر و گوش سپردن به موسیقی عالی رهسپار سلمانی شویم تا از کلافگی حاصل از بلند شدن موها خلاص شویم. ۴ مشتری در صف انتظار به سر می بردند و از فرصت استفاده کرده و فیلم Scent of a Woman را که برای دستیار دیجیتال عزیزمان Encode کرده بودیم را به تماشا نشستیم. چنان مجذوب بازی خارق العاده و بی نظیر Alpacino شده بودم که چند عدد مشتری در این بین از غیبت ذهنی ما استفاده کردند و حق مسلم هسته ای من را نادیده گرفتند. پرواضح است که چرا Alpacino باید اسکار بهترین بازیگر را برای این فیلم بگیرد. بعد از بازگشت هم به Office رفتم تا ببینم پسر عمه گرامی جناب میثم خان رحمت پیغامی برای ما گذاشته اند یا نه که گویا دستمان حسابی در پوست گردو بود. مشغول صحبت کردن با مادرشان بودیم که تلفن زنگ زد و خود شاخ شمشاد بود که جلوی خوابگاه منتظر من بود. درست از 20 آگوست همدیگر را ندیده بودیم و بسیار موجبات خوشحالی شد این تجدید دیدار. کمی کمپ اصلی دانشگاه را نشانش دادم و گشت و گذاری در شهر کردیم که از بخت بد ما هوا بارانی بود و مسیر برگشت را به خاطر شدت بارندگی از Path برگشتیم. آخر شب هم با رضا و حسین کمی از در و دیوار و … گفتیم و کمی هم یاد خاطرات سال قبل کردیم با میثم که چه زودگذشت و کمی مرور کردیم و در نهایت هم لالا.