ساعت 11 شب مهياي خواب بودم كه رضا در زد و بعد از مقاديري احوال پرسي آماده رفتن به Dominion شد. گويا قهوه اش تمام شده بود و بساط شب زنده داري ناقص. هر چند از شدت خواب چشمانم را به زور باز نگه داشته بودم ولي بر نفس اماره لعنتي كرديم و گفتيم خواب بي خواب و دعوتش را براي قدم زدني هر چند كوتاه و در زير قطرات ريز باران اجابت كرديم.Dominion در 20 قدمي جنوبي خوابگاه ماست و محلي است براي عرضه اجناس معمولي با قيمت هاي دوبله سوبله. اندر احالات Dominion همين بس كه اولين جملهاي كه از ايرانيان كانادايي مي شنوي خريد نكردن از اين فروشگاه به اي نحو است. Nicholas دوست رضا هم همراه شد و در اين فاصله تا فروشگاه با رضا بناي توپ بازي گذاشتند البته از نوع آمريكاييش. در بدو ورود به فروشگاه مردي چشم بادامي و با سر وضعي مرتب درخواست پول داشت در ازاي يك Token مترو. اين طور كه توضيح دادند پول نداشتند و حتما بايد اين Token را زنده مي كردند. در كمال تعجب ديدم كه Nicholas كيفش را در آورد و هر آنچه از پول خرد داشت سرازير دستان مرد چشم بادامي كرد. در يك تخمين كلي و بدون عينك سه تا Toonie و چند تا Lonnie ديدم و كلي پول خرد ديگر كه سر جمع نزديك به 10 $ مي شدند حال آنكه بليط مترو 2.5 $ بيشتر نيست. مرد هم بعد از تشكر از نيكلاس Handsfree اون هم از نوع را Bluetoothدر گوش مبارکش مستقر كرد و راهي شد. برادر Nicholas در فروشگاه در توضيح اين عمل انسان دوستانه و البته دور از ذهن(با توجه به ذهنیتی که از این جماعت سراغ داریم) اينگونه گفتند كه در مواقعي كه حضرت ايشان مشغول به بازي هاكي، فوتبال و .. هستند و سائلي به ايشان برسد بسيار Piss off (همان ناراحت خودمان)مي شوند و گويا كنترل مغر را عواطف به دست مي گيرد و اين مي شود كه ما ديديم. دوستاني كه به كسادي خورده اند مي توانند جهت اطلاع از برنامه Gym نيكولاس به ايشان ايميل بزنند.
نویسنده: kamaleddin
شکستنی جات
هر كاري مي كنم كه تا اين حد با اين چينيها بد نباشم خودشان نمي گذارند. 5 شنبه سر كلاس رياضي به طور متناوب صداي فين كردن شديدي مي آمد كه هر بار ما را چنان از جا مي پراند كه به اندازه –g شتاب مي گرفتيم( از زمين جدا مي شديم). عامل اين سر و صدا و كثافت كاري هم كسي نيست جز يك پسر چيني كه براي احتياط و آسايش خيالش يك رول دستمال توالت آورده بود و چنان فين مي كرد كه جدا نگران اين پسر مي شدم… هر چند كه روزهاي قبل هم سر كلاس ها هر از گاهي نويزي توليد مي كرد ولي 5 شنبه مثل آبشار نياگارا كه از تورنتو هم دور نيست آب ريزش بيني داشت. بعد از كلاس هم آزمايشگاه رياضي داشتم و باز هم TA چيني. من را براي سوال سوم صدا كرد و هر چند سوال آسان بود ولي هم توضيح مناسب دادم و هم سريع حل كردم. در انتها وقتي نمره ام را پرسيدم گفت 4 از 5 . پرسيدم براي چي كه جواب داد در ابتداي presentation تذكر دادم كه بلند صحبت كن و اين باعث از دست دادن نمره مي شود. اگر اسلام دستم را نبسته بود(كپي رايت مارمولك) حتما شكانده بودم اين چيني خرفت رو. بعد كه ديد خيلي رضايتي از نمره در چهره مباركم نیست بنا گذاشت به توضيح دادن كه 4 و 5 فرقي ندارد و در نهايت بعد از معدل گيري و فلان، نمره كامل مي گيري و از اين دست خزعبلات آن قدر بافت تا وقتي كه گفتم مشكلي نيست و به خودم گفتم از دفعه بعد يا داد مي زنم موقع توضیح دادن يا اينكه به قول دوستي از سياست انگليسي استفاده مي كنم و بناي دوستي با اين چيني خرفت را مي گذارم و حسابي بچه هاي كلاس را تحريك مي كنم تا بعدا زير آبش بخوره. اگه سواد هم داشت دل آدم نمي سوخت…
بعد از كلاس به همراه حسين به محل برگزاري يكي از نشستهاي مايكروسافت رفتيم كه ماه پيش ثبت نام كرده بوديم. معرفي امكانات جديد Window Vista، بحث Mobility در اين ويندوز و نشان دادن چند نمونه برپاسازي Exchange Server و گرفتن چند تا ايميل با PDA اهم مباحث مطرح شده بود. محل برگزاري هم سينما پارامونت. نكته ي جالب اين بود كه آقايي كه پرزنت مي كرد هم Tablet pc داشت، هم Smart Phone هم PDAو هم يك لپ تاپ كه در واقع جايگزين دسكتاپ بود و همه هم تا جايي كه من مي شناسم بهترين… به عنوان هديه هم فيلم Corpse Bride براي بعد از برنامه در نظر گرفته شده بود. بين دو برنامه هم با چس فيل و تقريبا يك گالون نوشابه و يا كاكائو از Professional هاي عزيز پذيرايي شد و البته كه من و حسين دوستم روزه بوديم و كاكائو را گذاشتيم براي افطار… فرم نظر سنجي را هم پر كرديم و راهي دانشگاه شدم تا در مهماني رييس دانشگاه كه به افتخار دانشجويان بين المللي بود حد اقل سري زده باشم و اساتيد محترم را زيارت نموده و ارتباطاتي برقرار كنيم كه به خاطر ميتينگ مذكور با يك ساعت تاخير حاضر شدم و با ورود من مجري محترمه آغاز برنامه رقص كشورهاي مختلف را اعلام كرد و طبق روال امروز كه هر چي شكستني و چيني است به تور ما مي خورد دختر چيني اي آمد و گفت كه وقتي موسيقي پخش مي شود من به هيچ وجهي نمي توانم جلوي خودم را بگيرم و الخ… تو دلم گفتم كه خدا دل خوش را به كسي مي ده كه شعور درستي نداره!! يا شايد هم به همين دليل دلش خوشه كه شعور نداره! برنامه با رقص هايي از برزيل و كارايبي ادامه پيدا كرد و در اين حين بساط پذيرايي دايما به روز مي شد و ما معذور از خوردن و آشاميدن و صد البته كه اگر روزه هم نبوديم قابل خوردند نبودند از بابت گوشت و الخ..حوالي افطار كه شد مجلس را ترك كرديم چون في الواقع از خستگي در حال موت بوديم.
نوستالژی
صبح كلاس جغرافي داشتم و بحث هم بحث توسعه. استاد محترمه كه هر روز با 5 دقيقه تاخير و آب معدني به دست سر كلاس حاضر مي شوند فيلمي را در مورد مكزيك و با قصد روشن كردن مفاهيم Global Village,Mass Population,Mass Communication و … نمايش دادند. هنوز دقايقي از فيلم نگذشته بود كه با ديدن شهر كثيف و دودزده و دستفروش ها و گداها و .. به ياد تهران خودمان افتادم و اين حس نوستالژيك با ادامه پيدا كردن اين فيلم 50 دقيقهاي و نمايش شغلهاي كاذب و ترافيك و سر و وضع و رفت و آمد مردم به قدري افزايش پيدا كرد كه اگر 5 دقيقه زودتر تمام نمي شد حتما كلاس را براي چند دقيقه ترك مي كردم. عجيب است كه در غربت با ديدن بعضي از نشانهها كه مي توانند خيلي هم بي ربط باشند چنان حس غريبي به انسان دست مي دهد كه حتي در هنگام گذر از خيابان هم مي تواند آدم را متوقف كند تا جایی که بوق ماشينها ابعاد زمان و مكان را دوباره يادآوري كنند. خدا را شكر كه Osbaldo اين فيلم را نديد وگر نه حتما آب معدني استاد ما حرام شده بود. البته بعد از بيرون ريختن از شكم سوراخ سوراخ شده اش.
دیر نوشت
مشغله درس و Lab و تكليف، فرصت به روز كردن گاه نوشت را از من گرفته بود ولي امروز سعي مي كنم تا حدودي جبران كنم. سر كلاس آزمايشگاه فيزيك و بعد از گرفتن دفاتر آزمايشگاه و ديدن نمره آزمايش قبلي چنان اعتراضي به TA نامربوطه كردم كه نتيجه اش اضافه شدن يك نمره و روشن شدن پارهاي حقايق در مورد اين دانشجوي عرب بود. ايشان فرمودند كه نمره شما يكي از بالاترين نمره هاست و دليل نگرفتن نمره كامل ننوشتن نتيجه آزمايش است. اضافه كردند كه من هم در سال اول TA اي داشتم كه مرا به شدت عصباني مي كرد و باعث شد كه من در فيزيك A+ نگيريم. نتيجه اينكه عمر( يا همانTA نا محترم) عقده اي تشريف دارند و مايل نبودند كه كسي نمره كامل از آزمايش اول بياورد. براي همين در جلسه اول اصلا صحبتي از نوشتن نتيجه آزمايش و .. به ميان نياوردند.
ديگر اينكه سر كلاس آزمايشگاه رياضي یا همان كلاس TA چيني آژير خطر به صدا در آمد و از دانشجويان خواسته شد تا ساختمان را در نهايت آرامش و از پلههاي اظطراري ترك كنند. هر چند كه دليل اين آژير براي من به هيچ وجه روشن نشد ولي حسين از به صدا در آمدن آژیر در صبح همان روز و سر كلاس آزمايشگاه فيزيك خبر داده بود كه فقط و فقط تئوري شيطنت دانشجويي را تقويت مي كند. از سروش دوست خوبم شنيده بودم كه در دانشگاه York در امتحانات گاهي اوقات براي كنسل شدن امتحانات از اين گونه خرابكاري ها استفاده مي شود. جالب اين بود كه امروز اشتباه فاحشي از TA سر نزد و اينكه بعد از حل تمرين، دانشجوها به شدت مورد تشويق ايشان و در پي آن ديگر دانشجوها قرار مي گرفتند كه در جلسه اول بعد از غلط حل شدن تمرين ها اين منظره به شدت مضحك بود. گويا براي اين جلسه TA چيني دوپينگ كرده بود يا از كسي فسفر گرفته بود كه مشكل حادي پيش نيامد.
توزيع بيسكوييت بين كلاس Java توسط Prof. Harley از ديگر موارد قابل ذكر است كه باعث ايجاد علاقه بين استاد و شاگرد مي شود. البته ناگفته نماند گرفتن يك Quiz در هر كلاس حتما بيسكوييت شكلاتي را مي طلبد تا تلخي امتحان از ذايقه بچه ها پاك شود! ناگفته نماند كه اين استاد ما به قدري اسم حسين را خوب تلفظ مي كند كه من هر دفعه به حسين حسوديم مي شود. بس كه اسم من را پرت و پلا صدا مي زنند.
مشغول مطالعه در اتاقم بودم كه با صداي Carolyn, Carolyn يكي از بچه ها كه Suit ما را مي لرزاند و پرده گوش را مي دريد از اتاق بيرون رفتم و صحنه جالبي ديدم. يكي از پسرها به همراه دوستش ميكروفوني به تلويزيون وصل كرده بودند و به جاي يكي از خواننده هاي معروف مي خواندند و به قدري تلفيق صداي بم و زير اين دو نفر و حركات موزون خواننده مضحك بود كه جمعي كنترل خنده را از دست داده بودند و بعضي ديگر مثل من فقط با حيرت نگاه مي كردند . در پايان هم مورد تشويق قرار گرفتند.
براي روز شنبه در پي پيشنهادي كه از يكي از بچه ها دريافت كرده بودم اتاقي را در طبقه هشتم كتابخانه جهت تدريس خصوصي و به صورت آنلاين رزرو كردم. شاگرد تنبل من هم همان مكزيكي ياد شده است در پستهاي قبلي. از درس و كتاب دور بوده و كله از حيز انتفاع افتاده. ما هم از اين فرصت به دست آمده نهايت استفاده را كرده و پس از 2 ساعت و نيم درس دادن و جلب رضايت Osbaldo براي روزهاي بعدي هم قرار تدريس و رفع اشكال گذاشتيم. نرخ را هم ساعتي 10$ تعيين كردم تا Business Continuity ما هم تضمين شود.
امتحاني آنلاين براي فيزيك داشتم كه در نوع خودش جالب توجه بود. مدت امتحان 1 ساعت بود ولي امتحان را در مدت 35 دقيقه به پايان رساندم كه در کل تجربه جديد و جالبی بود. به خصوص وقتي كه مشغول تبديل واحد بودم و ضرب و تفريق و .. كه ديدم حسين از دوست خوبمان گوگل مدد مي گيرد و حتي زحمت ماشين حساب را هم به خودش نمي دهد…
چند روز پيش ايميلي از انجمن ايرانيان دانشگاه رايرسون دريافت كردم كه تقاضاي همكاري براي يك كار تحقيقاتي بود.من هم از روي كنجكاوري خواستار اطلاعات بيشتر شدم و در همين نامه نگاري ها رييس اين انجمن به دليل شباهت اسم من با يكي از اساتيد ايراني و همچنین ارایه Time Table از جانب من (كه از طرف دانشجو هيچ گاه ارايه نمي شود) در ابتداي نامه از من عذرخواهي كرد كه از ابتدا من را نشناخته و با دكتر خطاب كردن بنده از من وقتي خواستند تا در ساعات اداري ملاقاتي داشته باشند البته در دفتر من!! بعد از برطرف شدن سو تفاهم و ملاقات حضوري با رييس اين انجمن البته در دفتر انجمن نكات جالبي دستگيرم شد. كار تحقيقاتي ياد شده در حقيقت جمع آوري اطلاعات اساتيد ايراني در دانشگاه هاي كانادا و گردهم آوردن آنها در يك سايت بود كه مراحل جمع آوري از چندي پيش شروع شده و تا الان ادامه دارد. در حقيقت اين اقدامي براي نشان دادن حضور ايرانيان در ردههاي بالاي آكادميك و تاثير آنها بر كانادا است كه مي تواند بعدها براي مقاصد گوناگوني استفاده شود. در حقيقت انباشت ثروت ايرانيان در اين كشور و داشتن ردههاي بالاي آكادميك هنوز نتوانسته است در مجلس كرسي را براي ايرانيان به ارمغان آورد كه در مقايسه با اجتماعات ديگر كه اين شرايط را ندارند در موضع ضعيف تري هستيم. همچنين نيما رييس انجمن در پي سوال من در مورد حاضر نبودن انجمن در Frosh Week گفت كه ما هر روزه در خيابان گلد بوديم و به سوالات مختلف جواب مي داديم و … و من هم در مورد وبلاگ كذا شرح مختصري دادم و اينكه حسابي شما را به سخره گرفتم و …هر چند كه من اطمينان دارم در آن روزي كه من نوشته بودم اثري از اين انجمن نبود. علي اي حال استفاده ي اصلي كه من از هم صحبتي با نيما بردم آشنايي با بورسهاي دانشگاه براي دانشجويان بين المللي و پارهاي قوانين و مقررات بود كه بسيار اميدوار كننده بودند.
Tim Hortons
روزهاي اول دانشگاه و به خصوص در ساعات اوليه روز دانشجويان را كوله به دوش و قهوه به دست مي ديدم و تعجب مي كردم كه اين اقبال گسترده به قهوه و به خصوص از نوع Tim Horton چيست. بعدها كه خودم Cappuccino و علي الخصوص طعم French Vanilla را خوردم جاي ابهامي برايم باقي نماند. بماند كه با شروع فصل سرما داشتن يك قهوه گرم، شرط زنده ماندن در سرماي سگ كش اينجاست!! فلاسك هاي كوچك دسته داري كه دايما در صف عريض و طويل صبحگاهي Tim Hortons پر مي شوند و در كنار Donut و ديگر شيريني ها صبحانه دانشجويان عزيز در سر كلاس مي شود، نويد كسب و كاري پر درآمد را براي اين Franchise محبوب كانادايي مي دهد. داستان از اين قرار است كه شخصي به نام Tim Horton كه یکی از بازیکنان مطرح لیگ هاکی کانادا بوده صاحب فروشگاه زنجیره ای قهوه بوده است که به دليل درست كردن قهوه تازه كار و كاسبي خوبي داشته و بعد از گذشت مدت زمان معيني فارغ از اينكه قهوه فروخته شده يا نه قهوه جديد دم مي كرده است. از آنجا كه دنيا بي وفاست اين جوان هم در سن ۴۴ سالگی بدرود حيات مي گويد و شریک تجاریش براي احترام به او قهوه فروشي را بعد از او كما في السابق و بر اساس سياست هاي او اداره مي كنند و اين كسب و كار بعدها گسترش پيدا مي كند و به نمادی ملی در کانادا تبدیل می شود و از دانشگاه ما هم سر در مي آورد. البته با سه شعبه!
اطلاعات منوي نوشيدني ها و خوردني ها در www.timhortons.com
بازي جات و كسب وكار
چندي پيش جلسه اي در خوابگاه برپا بود، براي دانشجويان مهندسي و Science . ما هم به دليل سرو شدن مقادير مناسبي تنقلات و همچنين در راستاي تحكيم وحدت و ارتباطات در داخل خوابگاه در ساعت مقرر حاضر شديم. ابتداي جلسه پس از صحبتي كوتاه و نظر سنجي از دانشجويان عزيز در مورد وضعيت عملكرد دانشگاه و خوابگاه و … مسابقه اي بر پا شد. البته باز هم براي تحكيم وحدت و آشنايي با ديگران. (انصافا كه كلي سياسي شديم) مسابقه از اين قرار بود كه به هر دانشجو برگه اي داده شد كه به صورت جدول در آن عباراتي آمده بود. مانند اينكه من طي دو ماه پيش با هوا پيما سفر داشتم يا اينكه من به عشق در لحظه ي اول آشنايي اعتقاد دارم و از اين قسم امور. بايد اسم افراد مختلف را كه داراي اين خصوصيات بودند با عمل نوشته شده را انجام داده بودند بدون تكرار زير هر كدام از اين عبارات مي نوشتيم. 5-6 نفر اولي هم كه اين جدول را سريع تر از بقيه پر مي كردند بايدبلند مي گفتند بينگو و M&M اي از مسئول مربوطه دريافت مي كردند. من هم تا نفر اول پيدا شد بلافاصله به آستانش رفتم و دومين نفر شدم!! سوال و جواب خوبي شد و با دانشجويان سال بالايي گپ و گفتي داشتيم كه بسيار مفيد واقع شد.
در راستاي همين امور هفته پيش بازي در خوابگاه برقرار بود به نام Gotcha كه يعني همان Got you خودمان. بازي به اين قرار بود كه به هر فرد در خوابگاه و البته در طبقه ما اسمي داده شد و َشخصي كه اسمش بر روي كاغذ بود بايد توسط فرد مذكور بدون شاهد در جايي شناسايي مي شد و پس از تماس دست گفته مي شد Gotcha و بدين ترتيب بره قرباني(عنواني كه به اين شخص اطلاق مي شود) از بازي حذف و قرباني او به Killer او داده مي شد و بازي همين طور ادامي پيدا مي كند تا يك شخص به عنوان برنده باقي بماند. ناگفته نماند كه من بدون كشتن هيچ كسي شايسته عنوان بره قرباني شدم و از بازي حذف شدم.
ديگر اينكه ما در اين بلاد به دنبال كسب در آمدي حلال و طاهر از محل اعتبارات طرح عيبابي و درست كردن مشكلات سخت افزاري و نرم افزاري دانشجويان محترم و محترمه – كه در پي موفقيت طرح آزمايشي انجام شد- بوديم كه در مراحل ابتدايي با شكست جدي مواجه شد. پس از طراحي، پرينت و چسباندن مقادير زيادي آگهي بر در و ديوار خوابگاه و ارسال ايميلي به 800 نفر از عزيزان مستقر در خوابگاه از Residence life facilitator با بنده تماسي گرفته شد و ارايه سرويس در مقابل پول را غير قانوني خواندند و دستور اكيد دادند كه آگهي هاي مربوطه جمع آوري شود. هر چه قدر هم از من اصرار بود كه دوستان من در دانشگاه هاي ديگر همين تورنتو به راحتي اين كار را مي كنند تاثيري نكرد. با همه اين احوال حاصل مذاكرات بعدي اينجانب با Coordinator طبقه خودمان اين بود كه اين كار مشكلي ندارد و فقط نبايد در اين حد علني انجام شود. امان از اين قانون گرايي.
IQ&HMV
و اما كشف و شهود امروز… گويا در ايتداي خلقت كه IQ در بين ملتها و افراد تقسيم مي شده است، صف درازي تشكيل شده بوده و يحتمل، قانوني برقرار بوده تا هر ملت، مدت معيني در اين صف باشد. نتيجه البته واضح است. ملتي كه جمعيتش بيشتر است به علت كمبود وقت بهره كمتري خواهد برد. مصداق كامل اين جماعت خنگ چيني ها هستند كه به قدري در اين مدت و به خصوص امروز بر روي اعصاب ما پياده روي كردند كه پي نژادپرستي و عقب ماندگي و همه چيز را با طيب خاطر به خود می مالیم. خداوند افسار بني بشري را دست اين جماعت ندهد. TA آزمايشگاه رياضي ما در پي غلط نوشته شدن جواب سوال ها توسط دانشجويان، مورد سوال هاي مكرر بنده و دانشجويي كانادايي قرار گرفت ولي گويا فسفر تمام كرده بودند و به اصطلاح دوستان OUT OF ORDERتشريف داشتند. لذا در پي توافقي با دانشجوي كانادايي تصميم گرفتيم تا مراتب را به پروفسور مربوطه اطلاع دهيم تا در مورد اين بخت برگشته فكر ديگري بكنند. در پي همين حادثه بعد از كلاس پياده روي كوتاهي داشتم تا آرامش از دست رفته بازآيد. مطابق معمول از كنار HMV در خيابان يانگ گذشتم ولي اينبار از سر كنجكاوري و با شايد هم نداشتن آرامش وارد فروشگاه شديم. در اوصاف شريفه HMV آورده اند كه Indigo ايي است براي موسيقي و فيلم. به حدي هم اين شباهت زياد است كه جا به جا هدفون هايي قرار دارد كه به كنار قفسه اي آويزان است. در اين قفسه Cd Changer اي موجود است كه با عوض كردن شماره آن مي توانيد آلبوم هايي را كه در همان قفسه موجود و شماره گذاري شده است را گوش كنيد. ما هم جمالمون به ديدن قيافه هاي پسر هاي خيابان پشتي افتاد و هوس كرديم كه كمي گوش دهيم. به محض رسيدنم به خانه شجريان را استاد كردم( هر چند كه ایشان قبل از اين هم استاد بودند) تا آثار مخرب و روح خراش صداهاي نخراشيده اين آقايان كمي از روحمان پاك شود. قيمت هاي DVD و CD را هم كه خودتان بهتر مي دانيد. Download كنيد هم مي توانيد خودتان فيض ببريد هم ديگران را مفيوض كنيد كه اين امر بسيار توصيه مي شود.مطالب براي نوشتن زياد است و وقت كم. سعي مي كنم weekend جبران كنم
2
در تعطيلات همين هفته اي كه گذشت اتفاقي افتاد كه فرصت طلبي جماعتي را در اين خوابگاه بر ما آشكار كرد. دوشنبه شب كه براي گرفتن كتاب Calc تنها ايراني طبقه خودمان رفته بودم، به اصرار او عكسهايي را كه Taylor -يكي از بچه هاي طبقه 14- گرفته بود را از لحاظ مبارک گذراندم. از تعجب مبهوت ماندم. چون جوانان فعال پس از سوخت گيري و رها شدن از قيد و بندهاي دنياي مادي، توسط فرصت طلب مذكور دچار تماس هايي شده بودند كه عكس آنها گرفته شد و فرداي آن روز دختران لمس شده چنان از ديدن عكس ها بر آشفته شدند كه در كمتر از نيم ساعت نه خبري از عكس ها بود و نه Taylor …. رضا براي من توضيح داد كه اين عكس ها فقط براي نيم ساعت بر روي اينترنت موجود بودند و من سر فرصت همه را كپي كردم. نكته اي كه گفتن آن خالي از لطف نيست، بحث كتاب هاي درسي است. حقيقتش اين است كه اين Copy Right چنان ما را مورد عنايت قرار داده است كه قسمت عمده اي از وقت من در اين هفته براي خريد و Download كتاب گذاشته شده است و كماكان ادامه دارد. ناشران عزيز با همكاري دانشگاه ها، هر ساله همت خاصي براي دادن ويرايش جديد كتاب ها مي گمارند تا دانشجويان بخت برگشته را مجبور به خريد كتاب بكنند و علاوه بر بهره مند كردن دانشگاه از اين سود سرشار خود نيز منفعتي عظيم را به جيب زده و به ته ريش و يا كف ريش دانشجويان بخندد.( ريش هاي دانشجويان ريش تراشيده -كه كم هم نيستند- را مي توان در كف ريش يافت!) در قسمت كتاب هاي دست دوم دانشگاه كتابها به يك سوم قيمت از دانشجويان خريداري مي شود و به دو برابر قيمت خريداري شده به دانشجويان ديگر فروخته مي شود. بهترين كار در اين مواقع خريد مستقيم از دانشجويان سال بالايي است كه مي توان قيمت تمام شده را در اين حالت ميانگين دو قيمت بالا ذكر كرد.(ريسك اين كار براي دانشجوي فروشنده زياد است چون كه امكان نفروختن كتاب زياد است و همچنين فروختن كتاب به دانشگاه به قيمت ذكر شده بسيار ساده و سريع است) منابع هم از كتاب هایي انتخاب مي شود كه احدي نتواند آنها را در اينترنت پيدا كند.( هر چند كه من 3 جلد را با مشقت پيدا كردم)امروز بالاخره موفق شدم پس از سوزاندن دو عدد سي دي از اين مكزيكي بد شانس – كه البته هر كاري كردم پولش را نگرفت- اين فايل هاي كذايي Maple و calc solution manual را هر طوري كه شده به اين مادر مرده بدم. اين بنده خدا گويا 28 سالشه و بنده خدا كلا رياضيات را فراموش كرده و با معادلات ساده هم مشكل داره ولي جدا قيافش 24 نشون مي ده. الحق و الانصاف كه خوردن و خوابيدن آدم را جوان و البته كمي تا نيمه ابري خرفت نگه مي داره!! امروز دانشجويان بين المللي مهمان دانشگاه بودند در ضيافت پيتزا يا همان Pizza Party. ساعت 12:25 كه ينده در محل حاضر شدم، دانشجويان محترم خوشبختانه جعبه هاي پيتزا را نخورده بودند تا امثال من متوجه سرو قضيه باشند. از مسيول مربوطه سوال كردم كه دوباره پيتزا كي سرو مي شود كه گفت 1 و من هم از فرصت استفاده كردم و در Used Book store كتابي را كه هفته پيش دور از چشم دوستان عزيز در گوشه اي مخوف پنهان كرده بودم را به قيمتي در حدود يك سوم خريدم تا صحنه تراژديك جعبه هاي خالي پيتزا را براي لحظاتي فراموش كنم. نكته جالبي كه در اين پارتي بود حضور Peer Supporter ايراني بود كه در اداي كلمات فارسي به خصوص آن دسته كه با “ر” شروع مي شوند مشكلات عديده داشت كه كاشف به عمل آمد خانم 3 سال است كه اينجا تشريف دارند ولي گويا قضيه را خيلي جدي گرفتند. اين خانم ليستي در اختيار داشت كه اسامي همه دانشجويان بين المللي تاره وارد در آن بود و از بين بيست و خورده اي ايراني كه شناسايي شدند تنها دو نفر حضور سبزشان را آورده بودند. گويا ايرانيان عزيز كارهاي مهم تري از آشنايي با مسئولان Office of International Affairs داشتند
افکار نامنظم
کلاسی داشتیم در ساعت 9 صبح، که برای جماعتی از دانشجویان که تا پاسی از شب در دیسکوها و pub ها، مواد مشتعله را به خودشان داخل می کنند، می شود اول صبح. من هم در کمال آرامش و پس از صبحانه ای کامل و البته خالی از سبزیجات در گذر از خیابان گلد جوانکی را دیدم که با اسکیت، سکوت صبحگاهی را با خرت خرتش به مکانی برای جلب توجه و افتخار آفرینی تبدیل کرده بود. در اولین اقدام شبه آماتوری و در پرش از پیاده رو که از سطح خیابان فاصله زیادی هم نداشت باسن این جوانک چنان مورد عنایت قرار گرفت که بد و بیراه گفتن به اسکیتش هم دانشجویان منگ و نیمه منگ و تمام منگ را که هنوز اثرات سوخت نیمه شبشان از بین نرفته بود، را نتوانست از نگاه کردن به این پسر باز دارد. دگر اینکه در این ترم سه استاد مرد داریم که کاملا با ریش تراش و تیغ، بنای قهر کردن گذاشته اند و عطای آنکادر کردن را هم به لقایش بخشیده اند. لباس پوشیدنشان هم شبیه به جوات ترین ضاغارت هایی است که در ضابلو ترین جاهای تهران می توانید ببینید. اصولا زندگی را در چیزی دیگر جستجو می کنند. امروز با کمک راهنمایی یکی از دوستان قدیمی دبیرستان ع. و کمک بی دریغ سروش که مثل همیشه مانند یک برادر من را همراهی می کرد عینکی با $80 سفارش دادیم از pacific mall که بسیار موجبات مسرت خاطر ما شد.( تقاطع Kennedy و Steeles برای دوستان عزیزی که دنبال عینک مرغوب و ارزان هستند) الحق و الانصاف که این جماعت چینی در هر کجا هستند خطری بزرگ برای سیستم سرمایه داری هستند و چنان مثل مور و ملخ زیادند که فکر می کنی ملکه شان دایم توسط نرهای مورچه مورد عنایت کامل قرار می گیرد. امروز مساله ای را در حضور یکی از بزرگترین عکاسان ایران مطرح کردم که پاسخی بسیار حرفه ای شنیدم که درخور التفات است. سوال این بود که چرا کارت گرافیکی مغرب زمین بالاست و رنگها و زمین و … جلوه ای زیباتر از تهران دارد که جواب آمد که نبود آلودگی هوا و ذرات معلق و … باعث می شود که بازتاب نور خورشید از اشیا، رنگها را با درخشش و شفافیت واقعی نمایش می دهد که با خود گفتم ما در تهران از نعمت رنگ هم محروم بودیم… از دیدنی ها آنکه راز پول دار شدن Steve Jobs هم بر ما پیدا شد و آن چیزی نیست جز پرداختن افراطی جوانان پرشور و همیشه با هدفون در مکان های عمومی و خصوصی و حتی سر کلاس درس به امر مهم موسیقی + مقاله هایی که در مجلات businessدر این رابطه نگاشته شده . مشکل اصلی که دانشجویان عزیز در خوابگاه با کامپیوترشان دارند کار نکردن نرم افزارهای اشتراک موسیقی است که معمولا سراغ حقیر می آیند تا بلکه چاره ای کنیم این درد بزرگ را و دیواره اتشین را دور زده تا آتش وجود این جوانان پرسوخت با موسیقی زبانه بکشد. آخر شب و انتهای هفته و پایان انرژی و …
پراکنده جات
چند روز پیش که روز کارگران زحمت کش کانادا بود رفتم کتاب فروشی Indigo که محملی است برای گرد هم آمدن هر آنچه روی کاغذ آمده و در قالب شی با ارزش به نام کتاب مجموع شده است. فی الواقع به قدری کتاب دیدم و خوشم آمد که نمی دانستم که ISBN کدام یکی را برای Download بردارم… کنار قفسه های بزرگ جاهایی برای نشستن تعبیه شده بود تا عزیزان خوره کتاب در کنار نوشیدن قهوه، کتابی خوانده و به فیض اکمل نایل شوند. این بندگان خدا که گاهاٌ کنج عزلتی بر روی زمین خدا اختیار کرده بودند گویا از دنیا بریده بودند و قصد رفتن به خانه نداشتند.(تریپ تلپ برداشته بودند) البته روز بعد که رفتم کتابخانه دانشگاه Indigo به خاطرات پیوسته بود. 10 طبقه کتابخانه و در هر طبقه جایی برای مطالعه که WIFI Enable است. در طبقه اول هم مقادیر معتنابهی کامپیوتر. سیستم گرفتن کتاب هم با OneCard انجام می شود. کتاب را می گذاری یک طرف و کارتت را می کشی و همین. برای تمدید هم از سایت دانشگاه. اصولا اینجا فقط غذا را نمی شود download کرد. از طریق سایت کتابخانه دانشگاه هم می توان به هر مجله ای به صورت free دستسی پیدا کرد که این واقعا من یکی را شگفت زده کرد. چون مجله تخصصی 10-15$ با بالا آب می خوره که این طوری می شود چند کلیک. من هم طبق معمول همیشه PC Mag را مرور کردم(این یکی تخصصی نیست البته) و کلم بد جوری خورد به سقف.( از خوشحالی بال در آوردم چون مجله تاریخش 2005/9/20 بود) برای گرفتن کتابی که در دانشگاه موجود نیست می شه از سیستم بین کتابخانه ای Ontario استفاده کرد که فی الواقع در انتاریو حتما هر عنوان کتابی که بخواهی هست. استاد Calculus که امروز با ایشان کلاس داشتم یه چیزی تو مایه های عتیقه است. کفش قرمز استک با شلوار سربازی!! و تی شرت عرق کرده و سی و خورده ای سال سن. این شفای خدا که ازش حرف می زنند به ضرس یقین به ایشون نرسیده. راستی دیروز ناهار مفتی بود و ما یک دلی از عزا در آوردیم. بچه های دیگه اگر هم می خواستن نمی توانستند زیاد بخورن چون صف هات داگ تو مایه های صف روز محشر بود و صف Veggie Dog که مزه گ..ش سگ رو هم از پا در می آره مثل صف بهشت خلوت بود و آقای محترمی که آنجا بود کم کم داشت ID MSN رو ازم می گرفت بس که من یک نفر رو دید. امروز خر بودن یک جماعتی از دانشجویان سفید و خیلی سفید و کم رنگ و بیرنگ که البته کم هم نیستند بر ما مکشوف شد. از 29 اوت تا 8 سپتامبر فرجه ای بود که برای گرفتن One Card داده بودند. در باب OC یا همان کارت ذکر شده همین بس که تمام کارهای دانشگاه با همین کارت انجام می شود. از گرفتن غذا، کتاب، کارت دانشجویی، کارت امتحان، استفاده از فتوکپی، پرینت، آزمایشگاه ها، Vending Machine و … کابرد دارد. فقط اگر کارکرد آفتابه رو هم داشت خیلی خوب بود. صفی که برای این کارت بسته بودند در روزهای اول تقریبا به درازی صف پشمک و چس فیلی بود که کنار هات داگ به صورت مجانی سرو می شود. 3 روز بعد که من رفتم به جای 3 ساعت معطلی و روی زمین نشستن و روی شانه دوست لم دادن و … مثل یک انسان متمدن کارتم را گرفتم. دوباره دیروز دیدم یک صف طولانی است برای گرفتن کارت ISIC که کارتی است برای تخفیف گرفتن از Air Canada و قطارهای بین شهری و تو همین مایه ها و مخصوص دانشجویان بین المللی. منم رفتم جلوی صف و سوال کردم که شما تا کی اینجا هستی. گفت در طول سال تحصیلی هر روزه از ساعت فلان تا فلان در اتاق فلان. چند تا دستمال کاغذی سریع از روی میزش بلند کردم تا کفای دور دهنم را پاک کنم. آخه دانشجویان عزیز هول چیز مفتی را دارند. اکثرا هم بابای بیچاره را تیغ عمیق می زنند ولی گویا همگی قصد سفر داشتند که این صف وصفش آنگونه رفت. منوی غذاهای دانشگاه هم به صورت هفتگی بر روی سایت قرار دارد. یک مشکل دیگه هم این است که برای دستشویی رفتن هم نمی توانی چیزی را Upload کنی و حتما باید بری در محل های از پیش تعیین شده که البته سرعتش کاملا بستگی به میزان زوری داره که می زنی…الان چون خانه دوست بابایی هستم زیاد نوشتم وگر نه از این خبرها نیست دیگه!!